Toggle navigation
کتابخانه
کتاب ها
مقاله ها
بریده متون
پایان نامه ها
گرد همایی ها
منتشر نشده ها
دیداری شنیداری
آلبوم
تصویر
صدا
ویدیو
سلوک شخصی
خانه ها
زندگی نامه و خاطرات
خاندان علامه
نامه ها
خودنوشت
ذوقیات هنری
مدرسه فکری
اساتید-جلسات-شاگردان
هانری کربن
جستجو
بررسی تطبیقی منزلت عقل در معرفت بشری از منظر دکارت و علامه طباطبایی
عقل در دیدگاه فلاسفه اسلامی و نیز عقلگرایان غربی یکی از مهمترین منابع معرفت بشری میباشد. علامه طباطبایی از جمله فیلسوفان مسلمان معاصر است که اهتمام ویژهای برای عقل و ادراکات عقلی قائل است او بر این باور است که عقل توان درک بسیاری از حقایق و کلیات را دارا است اما از محدودیتهایی نیز رنج میبرد و برای درک برخی از حقایق نیازمند وحی میباشد البته نقش عقل صرفا چراغ و مصباح بودن در درک معارف عقلانی نیست بلکه در درک حقایق وحیانی نیز نقش مفتاح و کلید را ایفا میکند. در میان فلاسفهی غربی نیز رنه دکارت فرانسوی محور و پایهی فلسفهی خود را بر یک گزاره عقلانی« من میاندیشم پس هستم» قرار میدهد. گزارهای یقینی که در اقیانوس متلاطم شکاکیت و تردید نقش جزیره کوچک یقین را ایفا میکند. از نظر دکارت هر گزاره دیگری نیز که از دو ویژگی وضوح و تمایز برخوردار باشد میتواند حکایتگر واقعیت باشد و این شیوه درست بهره برداری از عقل بر اساس اصول خاص خود میباشد. پیامد کوجیتوی دکارتی تبدیل عقل انسانی به محور و مفسر هستی و نامحدود بودن و خودبنیاد بودن آن و همچنین تغییر مصداق سوژه و ابژه بود زیرا معنای حقیقت در فلسفه دکارت به یقینی بودن تغییر یافت؛ بنابراین در تفکر دکارت فلسفه از یقینی بودن اندیشه آغاز میشود و سپس با اتکا به آن وجود خدا و جسم اثبات میگردد؛ اما در دیدگاه علامه طباطبایی به اعتبار تقسیم معرفت به حصولی و حضوری، سیر اندیشه از اثبات جهان خارج آغاز میشود و به عبارت دیگر فلسفه او فلسفه رئالیستی است که به جای تمرکز بر کوجیتو بر اصل هوهویت و عدم تناقض تأکید میورزد و اصل خودبنیاد اندیشی انسان( سوبژکتیویسم) را نمیپذیرد و گرچه انسان را افضل مخلوقات میداند اما به محدودیتهای او نیز توجه داشته و او را محور هستی قرار نمیدهد. از نظر او تفکر دکارتی زمینه ساز بحران هویتی انسان و از خودبیگانگی او شده و انسان را در گرداب بتهایی که خود ساخته و سپس به پرستش آنها پرداخته مانند سوبژکتیویسم، امانیسم، دموکراسی، آزادی خود بنیاد، پلورالیسم و نسبیت گرفتار کرده است
نوشته
بررسی ادراک فطری از دیدگاه دکارت و علامه طباطبایی
مباحث و مسائل زیادی درباره شناخت، وجود دارد. بحث درباره شناخت از مباحث پر چالش و محوری فلسفه جدید است. از موضوعات مهمی که تحت مباحث شناختشناسی مطرح میشود، مسئله منبع و منشأ شناخت است. متفکران و فیلسوفان غربی در برابر این پرسش در دو موضع متفاوت تجربهگرا و عقلگرا ابراز رأی کردهاند. مسئله وجود ادراکات فطری یکی از نتایج بحثهای فلاسفه عقلگرا پیرامون مسئله شناخت است. دکارت کسی است که از طریق فطری دانستن برخی ادراکات موجود در ذهن، سعی در حل نزاع بین عقل و تجربه دارد. میتوان گفت او نخستین فیلسوفی است که بهطورجدی و پررنگ مسئله ادراکات فطری را در عصر جدید مطرح میکند. فطری بودن برخی ادراکات بهعنوان یکی از مسائل معرفتی در فلسفه اسلامی نیز موردتوجه است و چهبسا بتوان پذیرفت که بهواسطه تأثیری که پذیرش ادراک فطری در معرفتشناسی دینی داشته است متفکران مسلمان بدان توجه بیشتری داشته باشند. هدف از پژوهش حاضر، بررسی و مقایسه دیدگاه دکارت و علامه طباطبایی در مورد مسئله ادراک فطری است. با توجه به کیفی بودن پژوهش حاضر محقق با روش توصیفی و تحلیلی از طریق مراجعه به آثار این دو فیلسوف و شارحان آنها تلاش نموده است دیدگاه این دو فیلسوف بزرگ را مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهد. نتیجهای که این تحقیق بدان رسیده است، تأکید بر این نکته است اگرچه اصل ادراک فطری در نزد این دو فیلسوف مذکور وجود داشته است ولی به دلیل تفاوت اوضاع اجتماعی و عصری که در آن تلاش فلسفی خود را ارائه میدادهاند تقریرهای متفاوتی از آن به عمل آوردند.
نوشته
بررسی ادراکات فطری از نگاه علامه طباطبایی و دکارت
از جمله مسائل مهم در حوزه ی معرفت شناسی که فیلسوفان زیادی به آن پرداخته اند، مسئله تعیین حدود علم است؛ به این معنا که آیا علم ما فقط به آنچه که از راه حواس و تجربه به دست می آید تعلق می گیرد یا ذهن ما می تواند به اموری خارج از حیطه ی حواس و تجربه نیز علم یابد و آن ها را مورد تأمل قرار دهد.همانطور که می دانیم متفکران و فیلسوفان غربی در برابر این پرسش در دو موضع متفاوت تجربه گرا و عقل گرا ابراز رأی کرده اند. در فلسفه اسلامی، اگرچه تا قبل از علامه طباطبایی به این بحث بطور مستقل پرداخته نشده اما در میان آثار فلاسفه می توان به نظراتی رسید.در پژوهش حاضر نویسنده سعی می کند تا با توجه به اهمیت مسئله ی ادراک و منابع ادراک ، دیدگاه دکارت در فلسفه ی غرب و دیدگاه علامه طباطبایی در فلسفه ی اسلامی و مقایسه ی این دو را با یکدیگر مورد بحث و بررسی قرار دهد.
نوشته
بررسی تطبیقی خداشناسی رنه دکارت و علامه طباطبائی
از جمله مباحث فلسفی ـ کلامی که در طول تاریخ مورد بحث و بررسی قرار گرفته، براهین اثبات خدا است. در غرب و شرق، فلاسفه و متکلمان برهانهای مختلفی برای اثبات وجود خدا ارائه کردهاند. در این مقاله سعی شده است تا براهین خداشناسی از منظر دو فیلسوف برجسته شرق و غرب، علامه طباطبائی و رنه دکارت؛ به صورت تطبیقی، بررسی شود. رنه دکارت که با آمدن او فلسفه غرب تحول بنیادین یافت، دغدغه اصلیاش شناخت یقینی بود. دکارت برای تضمین چنین شناختی، وجود و عنایت خداوندی را شرط میداند. از این رو در صدد اثبات وجود خدا بر آمده است و برای نیل به این منظور از دو برهان فطری و وجودی بهره جسته است. علامه طباطبائی نیز با براهین متعددی از جمله برهان فطرت و صدّیقین و ... ـ به اثبات خدا پرداخته است و متقنترین آن براهین را برهان صدّیقین میداند. برهان صدیقین در طول تاریخ فلسفه شرق، تطوّرات تکاملی خود را پشت سر گذاشت تا اینکه در دوره علامه طباطبائی به مرحله کمال نهاییاش رسید. تقریر ایشان از برهان صدیقین ویژه و مبتکرانه است؛ چون بر هیچ مقدمهای از مقدمات فلسفی تکیه ندارد. به نظر میرسد آنچه دکارت در براهین اثبات خدا گفته است با بحثهای علامه طباطبائی نوعی همزبانی و قرابت دارد که در این مقاله در حد امکان به بیان آنها پرداخت میشود.
نوشته
بررسی تطبیقی خداشناسی رنه دکارت و علامه طباطبایی
در این تحقیق سعی شده است تا براهین خداشناسی دو فیلسوف برجسته شرق و غرب ـ علامه طباطبایی و رنه دکارت ـ به صورت تطبیقی، بررسی شود. رنه دکارت از فیلسوفانی است که آموزههای مسیحیت در تفکر فلسفیاش نقش اساسی دارد. یکی از دغدغههای اصلی او شناخت یقینی است. دکارت برای تضمین چنین شناختی، وجود و عنایت خداوندی را شرط میداند. از این رو در صدد اثبات وجود خدا و ارائه تبیینی صحیح و دقیق از اوصاف الهی بر آمده است. او در ابتدا میگوید تنها حالت نفسانی انسان که دچار خطا و اشتباه نمیشود، مفاهیم فطری هستند و یکی از مفاهیم فطری انسان، تصور موجودی نامتناهی(خدا) است که مسلماً انسان محدود، قادر نیست چنین تصوری را به خودش بدهد؛ پس معلوم است موجود دیگری آن را در انسان به وجود آورده است و آن موجود، خدا است. علاوه بر این راه فطری، دکارت راه دیگری برای رسیدن به خدا دارد و آن برهان وجودی است، در این راه، دکارت دیگر از طریق مفهوم پیش نرفته است. در تفکر علامه طباطبایی نیز شناخت حقیقی و علم به اعیان حقیقی، غایت حکمت او است، البته غایت نهایی فلسفه او خدا است. از این رو او هم با براهین متعددی به اثبات خدا پرداخته است و متقنترین آن براهین را برهان صدیقین میداند. تقریر ایشان از برهان صدیقین ویژه و مبتکرانه است؛ چون بر هیچ مقدمهای از مقدمات فلسفی تکیه ندارد و نخستین مسأله فلسفی است که به مجرد پذیرفتن اصل واقعیتِ خارج، میتوان آن را اقامه کرد. در این تحقیق، برهان وجودی دکارت و علامه طباطبایی بررسی شد. به نظر میرسد آنچه دکارت گفته است به تناسب با بحثهای علامه طباطبایی است و با آن در این مسأله، همزبانی و قرابت دارد.
نوشته
بررسی تطبیقی مبانی، ادلّه و لوازم دیدگاه علّامه طباطبایی، لاک و دکارت در زمینه فطرت
مسأله اصلی رساله، بررسی مبانی، ادلّه و لوازم دیدگاه دکارت، لاک و طباطبایی حول محور فطرت به روش توصیفی، تحلیلی و تطبیقی است. دغدغه دکارت در مواجهه با فطرت، معرفتشناسانه و در جستجوی مبنایی برای وصول به یقین بوده است. با نظر به فضای شکآلود عصر نوزایی، دکارت با تمسّک به دو مبنای اصالت ریاضیات و جدایی عقل و ایمان (خرد محوری) به وادی فطرت کشیده شده است. مبنای اوّل سبب شد در جستجوی یقین در حوزه ایمان و جزمیت اعتقادی نباشد، بلکه با اعتقاد به مبنای اوّل (اصالت ریاضیات)، ریاضیات را سرمشق استدلال یقینی قرار داد. مرادش از فطرت، تصوّرات بالفعل غیر اکتسابی بود که به روش شهود عقلی قابل انکشاف است. از پیامدهای روش دکارتی، عقل محوری، فردگرایی، و ذهنیّت-گرایی است که در فضای سیاست، بستر سکولاریسم و لیبرالیسم را فراهم نموده است و در فضای تعلیم و تربیت، با اهداف و برنامههای ذهنمحور و ایدئالیستی متناسب است؛ مبناگروی معرفتشناختی نیز از دیگر پیامدهای دیدگاه دکارت است. امّا لاک گرچه عمدتاً دغدغههای مدنی - سیاسی داشته است، ولی دغدغه مذکور او را به وادی معرفتشناسی کشانده است. او در بسترکشمکشهای سیاسی انگلستان و در برابر نظریه حقّ الهی پادشاهان، طرفدار تساهل و حقوق و آزادیهای فردی بود. مبانی فکری مهمّ او در انکار فطرت، تجربهگرایی و لیبرالیسم (جدایی حوزه عقل و ایمان) بوده است. او منکر و منتقد جدّی فطرت بود که مرادش از فطرت، فطرت به معنای دکارتی است. تنها دلیل حلّی او در انکار فطرت، استفاده از استنتاج بهترین تبیین بود و ادلّه دیگرش عمدتاً نقضی هستند. لیبرالیسم، سکولاریسم، و اومانیسم از پیامدهای بارز اندیشه لاک بوده و در عرصه تعلیم و تربیت، اندیشه او همسو با اهداف و برنامهها و روشهای رئالیستی میباشد. امّا مبانی دینی برجسته علّامه طباطبایی در پذیرش فطرت، حکمت الهی و هدایت عامّه بوده است؛ و از مبانی فلسفی او در بستر اندیشه صدرایی، اصولی چون اصل علّت، علّت غایی و علم حضوری را میتوان برشمرد. در آثار او سه مفهوم از فطرت را میتوان یافت: ا- فطری به معنای بدیهی که از طریق دلیل مبناگروانه مبتنی بر بداهت حمایت میشود.2- فطرت به معنای عام(لوازم وجودی غیراکتسابی و خلقی موجودات) که از طریق تبیین مبتنی بر اصل علّت غایی توجیه میشوند. 3- فطرت به معنای وجه و ساحت ملکوتی موجودات که از طریق تبیین مبتنی بر اصل علیّت اثبات میشوند. به فطرت در معنای نخست از منظری معرفتشناسانه و در موارد آخر از منظری هستیشناسانه نگریسته میشود. بنابراین، دغدغههای طباطبایی در اقبال به فطرت، هستی-شناسانه، معرفتشناسانه و کلامی بوده است. همسویی عقل و ایمان، واقعگرایی و شناختگرایی اخلاقی، ارتباط ذهن و عین، همسویی روشهای معرفتی، جامعیّت اهداف و برنامههای آموزشی و تربیتی ( نظریه ترکیبی مشتمل بر اهداف و برنامههای رئالیستی و ایدئالیستی)، طرح فطرت به عنوان خاستگاه دین و مبناگروی معرفتشناختی را میتوان از پیامدهای دیدگاه علّامه در زمینه فطرت دانست.
نوشته
بررسی تطبیقی مبناگرایی خطاناپذیر دکارت و علامه طباطبائی
«یقینیبودن معرفت» و «بداهت آن» دو مؤلفهای بنیادی است که دیدگاه معرفتشناختی دکارت و علامه طباطبائی را در یک افق مشترک قرار میدهد. بدون شک، هر دو فیلسوف، زمانی «معرفت» را بدیهی میدانند که به یقینیبودن آن، باور داشته باشند. از این حیث، «یقینیبودن معرفت» تنها عاملی است که هر یک از آنان را به سوی «مبناگرایی خطاناپذیر» سوق داده است. با این وصف، مبناگرایی سنتی این دو معرفتشناس صرفا درباره «فطریات» همپوشانی و همسویی خود را نشان میدهد. علامه طباطبائی با رعایت «سلسلهمراتب معرفت» و تأکید بر «اولیات» قلمرو مبناگرایی خطاناپذیر خویش را به حوزههای دیگری نیز تسری میدهد؛ اما دکارت صرفا «بداهت» را در قالب «تصورات فطری» میپذیرد؛ به همین دلیل روش و غایت معرفتشناختی دکارت، تا حدود زیادی متفاوت از روش و غایت معرفتشناسی علامه طباطبائی است. عدم انحصارگرایی علامه طباطبائی در باب این تصورات، امتیازی مؤثر در مبناگرایی این فیلسوف مسلمان به شمار میرود. بدون شک اینگونه نگرش در عرصه «بدیهیات»، استحکام مبانی عقلی و برهانی، پشتوانه منطقیبودن «اصل امتناع تناقض» و...، چالشهای فراروی مبناگرایی دکارتی را پشت سر گذاشته، از این جهت، کارآمدی خود را در توجیه ساختار معرفت، بهخوبی نشان میدهد.
نوشته
رابطه نفس و بدن ازدیدگاه دوگانه انگارانه ابن سینا و دکارت و بررسی آراء تفسیری علامه طباطبایی
وجود نفس و مغایرت آن با بدن، ماهیت نفس و مادی یا مجرد بودن آن، نحوه حدوث و پیدایش آن همواره از چالشیترین مباحث در آرای فلسفی و کلامی بوده است. با وجود تحقیقات فراوانی که در این بحث صورت گرفته، همچنان به عنوان یک موضوع پویا و ضروری تلقی میشود. در این پایاننامه ضمن بیان دیدگاه دوگانهانگارانه ابنسینا و دکارت به بیان نظریه علامه طباطبایی با توجه به مبانی تفسیری ایشان از قرآن حکیم پرداخته شده است و با توجه به روش تحقیق در این پایاننامه که به صورت تطبیقی است ابتدا به بیان نظریات آنها در مورد نفس پرداخته شده که به صورت خلاصه میشود چنین بیان داشت که ابنسینا نفس را کمال نخستین برای جسم طبیعی آلی و آن را جوهری مجرد و بسط و دارای حرکت عرضی میداند و دکارت معتقد است نفس جوهر ذاتا مجرد از ماده، بسیط و تجزیه ناپذیر است که صفت مقوم آن اندیشیدن است و توقف فکر، یعنی توقف هستی نفس و علامه طبابایی نفس را جوهری بسیط، مجرد از ماده در مقام ذات ولی در مقام فعل متعلق به آن میداند در آخر به تطبیق بین نظریات این سه فیلسوف پرداخته شده که با وجود شباهت و قرابت بین آنها تفاوت اساسی که میتوان به آن اشاره نمود آن است که ابن سینا و دکارت قائل به واسطه بین ارتباط نفس و بدن هستند و علامه طباطبایی با توجه به حرکت جوهری قائل به سیر نفس در قوس نزول بوده تا به این مرحله از جسمانیت حلول نموده است و دیگر آنکه علامه طباطبایی معتقد به قدم نفس بوده در حالی که آن دو فیلسوف دیگر چنین اعتقادی را ندارند.
نوشته
سلامت معنوی از دیدگاه رنه دکارت و علامه طباطبایی (انگلیسی)
در این مقاله به بررسی تطبیقیِ موضوع سلامت معنوی به عنوان یکی از مهم ترین ارکان سلامت که اخیراً در سازمان جهانی بهداشت به مولفه های قبلی سلامت، یعنی جسمی، روانی و اجتماعی اضافه شده است، از دیدگاه دکارت به عنوان موسس فلسفه جدید غرب، و علامه طباطبائی به عنوان نماینده فلسفه و فرهنگِ اسلامی، می-پردازیم. نزد دکارت، سلامت معنوی به لحاظ نگرش اومانیستی او، جنبه انتزاعی دارد و صرفاً به ساحت آگاهی و بینش عقلانی انسان برمی گردد و مبین تفسیر طبیعی (مادی) از انسان است و به ساحت فرابشری او توجه چندانی ندارد. اما نزد علامه که فیلسوفی الهی است، سلامت معنوی، مبتنی بر ساحت مابعدالطبیعی و معناخواهی انسان است؛ یعنی بر پذیرش اصلِ حقیقت مطلق (خدا) به عنوان معنای زندگی که ضمن اصلاح بینش و نگرش انسان، به ساحت گرایشی و رفتاری او هم جهت می دهد
نوشته
درباره ما
عضویت
تماس با ما
جهت عضویت در خبرنامه،اطلاع از تازه ترین جلسات، گرد همایی ها و کتاب های چاپ شده ایمیل خود را وارد کنید.
لطفا آدرس ایمیل خود را وارد نمایید!
آدرس وارد شده معتبر نمی باشد!
.با ما همراه باشید
.حقوق مربوط به این سایت متعلق به "سایت علامه طباطبایی" بوده و هرگونه کپی اطلاعات با ذکر منبع مجاز می باشد