عنوان : زندگینامه به قلم خویش

توضیحات :

در سال هزار ودویست و هشتاد و یک شمسی در تبریز در میان یک خانواده علمی بوجود آمده­ ام در سن پنج سالگی مادر را و در سن نه سالگی پدر را از دست دادم و بمناسبت اینکه کم و بیش مایه معاش داشتیم سرپرست ما (وصی پدر) وضع زندگی ما (من و برادر کوچکتر از خودم که داشتم) را به هم نزد و تحت مراقبت و پرستاری یک نفر خادمه قرار گرفتیم. کمی پس از درگذشت پدر به مکتب و پس از چندی به مدرسه فرستاده شدیم و بالاخره بدست معلم خصوصی که به خانه می­ آمد، سپرده گشتیم و به این ترتیب تقریبا مدت شش سال مشغول فرا گرفتن فارسی و تعلیمات ابتدایی بودیم.

آنروزها تحصیلات ابتدائی برنامه معینی نداشت. همین قدر به یاد دارم که در فاصله 1296-1290 که مشغول بودم، قرآن کریم معمولا پیش از هر کتاب دیگر خوانده می­شد و کتاب گلستان و بوستان سعدی و نصاب و اخلاق مصور و انوار سهیلی و تاریخ معجم و منشات امیر نظام و ارشاد الحساب را خواندم.

سال 1297 وارد رشته­ های علوم دینی عربی شدم و تا سال 1304 به قرائت متون سرگرم بودم. در ظرف همین هفت سال، در علم صرف، کتاب امثله و صرف میر و تصریف، و در نحو کتاب­ های عوامل و انموذج و صمدیه و سیوطی و جامی و مغنی و در بیان کتاب مطول، و در فقه، کتاب شرح لعمه و مکاسب، و در اصول، کتاب معالم و قوانین و رسائل و کفایه، و در منطق، کبری و حاشیه و شرح شمسیه، و در فلسفه، کتاب شرح اشارات، و در کلام، کتاب کشف المراد را خواندم و به همین ترتیب دروس متن (در غیر فلسفه و عرفان) خاتمه یافت.

سال 1304 برای تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه نجف گردیدم و به مجلس درس مرحوم آیت الله آقای شیخ محمدحسین اصفهانی حاضر شده یک دوره خارج اصول که تقریبا شش سال طول کشید و چهار سال نیز خارج فقه معظم له را درک نمودم و همچنین هشت سال در خارج فقه مرحوم آیت الله نائینی و یک دوره خارج اصول معظم له حضور یافتم و کمی نیز به خارج فقه مرحوم آیت الله آقای سید ابوالحسن اصفهانی رفتم. کلیات علم رجال را نیز پیش مرحوم آیه الله حجت کوه کمری (ره) رفتم.

در فلسفه نیز به درس حکیم و فیلسوف معروف وقت، مرحوم آقا سید حسین بادکوبی موفق شدم. در ظرف شش سال که پیش معظم له تلمذ می­کردم، منظومه سبزواری و اسفار و مشاعر ملاصدرا و دوره شفای بوعلی و کتاب اثولوجیا و تمهید ابن ترکه و اخلاق ابن مسکویه را خواندم.

مرحوم بادکوبی از فرط عنایتی که به تعلیم و تربیت اینجانب داشت، برای اینکه مرا به طرز تفکر برهانی آشنا ساخته و به ذوق فلسفی تقویت بخشد، امر فرمود که به تعلیم ریاضیات پردازم. در انتثال امر استاد من در درس مرحوم آقا سید ابوالقاسم خوانساری که ریاضی دان زبر دستی بود حاضر شدم و یک دوره حساب استدلالی از معظم له فرا گرفتم.

سال 1314 در اثر اختلال وضع معاش ناگزیر به مراجعت شده، به زادگاه اصلی خود (تبریز) برگشتم و ده سال و خرده­ ای در آن سامان به سر بردم که حقا باید این دوره را در زندگی خود دوره خسارت روحی بشمارم. زیرا در اثر گرفتاری ضروری به معاشرت عمومی (جز به مقدار بسیار ناچیز) بازمانده بودم و پیوسته با یک شکنجه درونی بسر می­ بردم.

در سال 1325 از سر و سامان خود چشم پوشیده، زادگاه اصلی را ترک گفتم و متوجه حوزه قم گردیده، بساط زندگی را در آن حوزه گستردم و دوباره اشتغالات علمی را از سر گرفتم و تا سال 1341 روزگار خود را در این سامان می­ گذراندم.

البته هر کسی حسب حال خود در زندگی خود خوشی و تلخی و زشت و زیباهایی دیده و خاطره­ هایی دارد. من نیز به نوبه خود و خاصه از این نظر که بیشتر دوره زندگانی خود را با یتیمی یا غربت یا مفارقت دوستان یا انقطاع وسایل و تهی دستی و گرفتاری های دیگر گذرانیده­ ام، در مسیر زندگی در فراز و نشیب­های گوناگونی قرار گرفته­ ام. ولی پیوسته حس می­ کردم که دست ناپیدایی مرا از هر پرتگاه خطرناک نجات می­ دهد و جاذبه مرموزی از میان هزارها مانع بیرون کشیده به سوی مقصد هدایتم می­ کند. من اگر خارم و گر گل، چمن آرائی هست. که از آن دست که می ­پروردم می­ رویم. در اوائل تحصیل که به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقه زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این روی هر چه می­ خواندم نمی­ فهمیدم و چهار سال به همین نحو گذرانیدم. پس از آن یکباره عنایت خدایی دامنگیرم شده، عوضم کرد. و در خود یک نوع شیفتگی و بی تابی نسبت به تحصل کمال حس نمودم، به طوری که از همان روز تا پایان ایام تحصیل که تقریبا هفده سال کشید هرگز نسبت به تعلیم و تفکر درک خستگی و دل سردی نکردم و زشت و زیبای جهان را فراموش نموده و تلخ و شیرین حوادث را در برابر خود هیچ می­ پنداشتم. بساط معاشرت غیر اهل علم را به کلی برچیدم. در خورد و خواب و لوازم دیگر زندگی، به حداقل ضروری قناعت نموده، باقی مطالعه می­ پرداختم. بسیار می­ شد (و به ویژه در بهار و تابستان) که شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه می­ گذراندم و همیشه درس فردا را شب پیش مطالعه می­ کردم و اگر اشکالی پیش می­ آمد، با هر خودکشی که بود حل می­ نمودم و وقتی که به درس حضور می­ یافتم، از آنچه استاد می­ گفت قبلا روشن بودم و هرگز اشکال و اشتباه درس پیش استاد نبردم.

عقیقی بخشایشی، عبدالرحیم. مفاخر آذربایجان. تبریز: آذربایجان، 1375. ص.551-553

درج نظر
نام و نام خانوادگی :
ایمیل :
متن نظر :
تصویر امنیتی :
Footer