از مباحث مهم معرفت شناسی ، مبنا پیدا کردن برای علم و معرفت اسـت ؛ مبنـایی کـه ضـمانت صحت داشته باشد و ضمانت آن ذاتی باشد و از غیر کسب نکرده باشد. از جمله این مبناگروی ، ارجاع علوم حصولی به علم حضوری است که از سـوی مرحـوم علامـه طباطبایی برجسته و تبیین شد و دستاوردهای مهم معرفت شناسی دارد؛ به ویژه با توجه به توسعه آن از سوی شاگردان ایشان همچون شهید مطهری . از جمله این ارجاعات ، ارجاع مفاهیم فلسفی به علوم حضوری است که مفهوم علت و معلـول از این دسته مفاهیم است ؛ مفاهیمی که از سوی هیوم ساخته ذهنی و از سوی کانت قالـب ذهنـی پنداشته شد و معرفت شناسی را به سمت شکاکیت و نوعی نسبیت کشاند. با ارجاع این دسته از مفاهیم به علم حضوری ، قضایای برآمـده از ایـن دسـته مفـاهیم ضـمانت صحت می یابد و می تواند ناظر به واقع باشد؛ هر چند بدون این ارجاع نیز اصل علیت و بدیهیات اولیه بشر قابل دفاع است که نوشتاری جدا می طلبد و اصل مطلب در کلمات فارابی آمده است . از دیگر موارد ارجاع ، ارجاع محسوسات ظاهری به علم حضوری است که تبیین روشنی بـود بـر دو مطلب : ١. خطا در احساس نیست ، بلکه خطا در تطبیق است . ٢. محسوسات جهت مطابقـت به تبیین نیاز دارند و به صرف احساس نمی توان به طور قطع گفت امر محسوس در خارج موجود است یا چه ویژگی ای دارد.
نوشته
این مقاله به بررسی جایگاه تصور و تصدیق در ادراک خدا از دیدگاه علامه طباطبائی می‏پردازد. با نگاهی به سیر تطور ادله خداشناسی، به دست می‏آید اکثر اشکالات در زمینه بحث از خدا، از نرسیدن به مدعا و تصور ناصحیح مسئله نشات می‏گیرد و نقد براهین خداشناسی در غرب نیز متاثر از همین موضوع است. علامه طباطبائی ضمن تصریح و تاکید بر این نکته، و ضمن اعتقاد به اینکه وجود خدا و وجوب ازلی او، بدیهی اولی است و از برهان مستغنی است، سعی می‏کند از همین نقطه با طرح صحیح مسئله، ادراک خدا را با فطرت به هم گره زده و از فطری بودن علم حصولی و حضوری به خدا، سخن گوید. در این پژوهش، تلاش شده است بحث فطرت از زاویه وجودشناختی و معرفت‏شناختی و از منظر علامه طباطبائی مورد تشریح قرار گیرد و به مدد توجه به فطرت از منظر معرفت‏شناختی، «حقانیت» و «معقولیت» باور به خدا مورد تحلیل و تبیین واقع گردد. ریشه‏یابی ادراک ناصواب خدا و طرح بحث فطرت از زاویه وجودشناختی و معرفت‏شناختی و تفکیک معرفت‏شناسانه حقانیت و معقولیت باور به خدا، از جمله نکات مورد توجه و مهم این نوشتار است.
نوشته
مرحوم علامه علم را یک امر وجودی می داند و در این جهت با صدرالمتالهین موافق است و می گوید علم عبارت است از حضور شئ برای یک شئ، به این بیان که حصول علم برای عالِم عبارت است از حصول یک امر بالفعل که فعلیت محض است؛ زیرا وجداناً می یابیم که صورت علمی قوه تبدیل شدن به صورت دیگر را ندارد. صورت های حسی و خیالی و عقلی جوهرهای مجرد مثالی و عقلی هستند که در عالم مثال و عقل وجود دارند و نفس با مرتبه مثالی و عقلی خود در آن موجود است. صورت علمی، مجرد از ماده و قوه است و با وجود خارجی خود نزد مدرِک حاضر است. علم حصولی در واقع یک اعتبار عقلی است که از معلوم حضوری به دست آمده است. اتحاد عاقل و عقل و معقول نیز در نزد علامه به این معنا است که نفس سعه وجودی پیدا می کند و حقیقت عقلی می شود و حقایق عقلی را شهود می کند، نه این که با آن ها متحد شود. این با ملاصدرا فرق دارد. صدرا می گوید: اول صورت معقوله پیدا می شود و این صورت معقوله هم عقل بالفعل و هم معقول بالفعل و هم عاقل بالفعل است. ولی علامه می گوید: اول علم اشراقی به حقیقت عقلی پیدا می شود بعد صورت معقوله؛ یعنی علم حصولی متفرع بر علم حضوری است.
نوشته
علامه طباطبائی در اصول فلسفه و روش رئالیسم، برای نشان دادن ارزش ادراکات و خارج‌نمایی مفاهیم کلی کوشیده است تا آنها را از طریق ادراک حسی مربوط به واقعیت‌های عینی نشان دهد و ازاین‌رو تحلیلی از ادراک حسی به دست داده است. در نظر او ادراک حسی حاصل تأثیر محسوس عینی بر اندام قوه حسی و تشکیل پدیده‌ای مادی در آن است. این پدیده مادی معلوم به علم حضوری است و سبب حصول صورت حسی در حاس و شکل‌گیری ادراک حسی است؛ اما او در بدایة الحکمه و نهایة الحکمه تأثیر محسوس بر اندام حسی و فعل و انفعالات مادی به وجود آمده در آن را علت معده حضور صورت‌های حسی و خیالی نزد نفس دانسته است. صور حسی و خیالی، صورت‌های قائم به ذات‌اند که نفس به آنها علم حضوری دارد و با اعتبار خاصی درباره آنها و مقایسه با محسوسات خارجی که منشأ آثار خارجی‌اند، از آنها علم حصولی می‌سازند. نظریات او در این کتاب‌ها با هم یکسان نیستند و تا اندازه‌ای ناسازگارند. با توجه به اینکه کتاب‌های بدایة الحکمه و نهایة الحکمه آثار نهایی علامه طباطبائی هستند، نظریه نهایی او را باید نظریه‌ای دانست که در این کتاب‌ها ارائه شده است؛ یعنی ادراک حسی اعتبار خاصی است که ذهن نسبت به صورت مجرد مثالی معلوم به علم حضوری اعمال می‌کند.
نوشته
در مورد تجربه عرفانی، دو دیدگاه ذات گرایی و ساخت گرایی وجود دارد. ذات گرایان معتقدند که حداقل در تجارب عرفانیِ خاص، عرفا ذات واحدی را تجربه می کنند، اما زمینه های اجتماعی و مذهبی عارف در تفسیر آن ها اثرگذار است؛ لذا علی-رغم تنوع گزارشات تجارب عرفانی در سنت های مختلف، هسته مشترکی وجود دارد که تمام آن ها را می توان از یک نوع دانست. اما ساخت گرایان قائل اند که تجربه عرفانی، به طور خاص و گسترده، توسط سنت مذهبی و اجتماعی ای که عارف در آن قرار دارد، شکل داده می شود؛ پس زمینه های مذهبی خاص، تجارب متفاوتی را ایجاد می کنند. علامه طباطبایی، در حصری عقلی، علم را به حضوری و حصولی تقسیم می کند. با نظر به این تقسیم، تجربه عرفانی یا از نوع علم حضوری است یا از نوع علم حصولی. تجربه ای که از نوع علم حضوری است، تجربه ذات است و پیشینه های عارف در آن نقشی ندارد. انسان می تواند با ریاضت، از تعلق نفس به بدن بکاهد. در این صورت، نفس مجرد به علت خود و نیز به معلولات دیگر علم حضوری خواهد داشت و با آن ها متحد می شود. اما بعضی از تجارب عرفانی انسان (کشف صوری و بعضی از مراتب کشف معنوی) از نوع علم حصولی است. در این نوع تجربه، ممکن است زمینه-های قبلی عارف در شکل گیری تجربه وی دخالت داشته باشند.
نوشته
Footer