سعادت از دغدغه‌ها و آرمان‌های اصلی انسان است، و سعادت‌طلبی و کمال‌جویی، از گرایش‌های فطری انسان می‌باشد. سعادت از دیرباز مورد توجه علماء و اندیشمندان بوده و هر کدام تفسیر خاصی از آن داشته‌اند. سعادت مهم‌ترین مسئله زندگی انسان می‌باشد. هر مکتبی و هر اندیشمندی، دیدگاه خاصی درباره هدف نهایی انسان دارد؛ لذا تبیین درست سعادت به دلیل تفاسیر و دیدگاه‌های زیاد و مختلف، به سادگی امکان پذیر نمی‌باشد. پژوهش حاضر کوشیده است تا معنای سعادت را از نظر علامه طباطبایی و خواجه‌نصیرالدین طوسی تحلیل کند، و مفاهیمی چون لذت ، خیر، کمال و فضیلت که با سعادت ارتباط نزدیک دارند را از نظر علامه و طوسی بررسی کرده و رابطه آنها با سعادت را بیان‌کند. همچنین روش‌های رسیدن به سعادت و عوامل مؤثر در کسب سعادت از دیدگاه علامه و طوسی را بررسی کرده است. علامه سعادت را رسیدن هر چیزی به خیر وجودیش می‌داند، تا بوسیله آن کمال خود را یافته و در نتیجه متلذّذ شود. و خواجه نصیر در تعریف سعادت می‌نویسد: بهجت شادی و طراوت است و سعادت مقابل شقاوت است، و مراد از بهجت و سعادت حالت حاصل و یا حاصل شونده برای صاحب خیر و کمال از جهت خیر و کمال است. علامه و طوسی معتقدند که سعادت نهایی و حقیقی انسان، قرب خداوندی است و معتقدند که سعادت حقیقی در این جهان قابل دسترسی نیست و در جهان آخرت به دست می‌آید. ایمان، عمل صالح، تزکیه و مراقبت نفس و کسب فضایل را از مهم-ترین عوامل اکتساب سعادت می‌دانند.
نوشته
معرفت و فضیلت مهمترین ساحات وجودی آدمیان را شکل می‌دهند تا آنجا که اندیشمندان انسان را به ویژگی اول تعریف و به خصوصیت دوم متمایز و برجسته می‌کنند، تبیین و تحلیل رابطه این دو در عصری که معرفت شناسی فضیلت محور رشد چشمگیری داشته و رابطه معرفت و فضیلت یکی از مباحث مهم حوزه فلسفه و اخلاق به شمار می‌آید، از نگاه ژرف اندیش‌ترین متفکران فلسفی جهان اسلام می‌تواند در مباحث جاری تفکرمذکور سودمند و افق گشا باشد. نظام فلسفی ملاصدرا یک کل هماهنگ مبتنی بر وجود است. وی علم، فضیلت، سعادت، کمال و خیر را وجود می‌داند ازاین رو رابطه ملکات و معرفت با تحلیل رابطه هستی شناسی، انسان شناسی و معرفت شناسی وی امکان پذیر است. نفس که محور انسان شناسی و معرفت شناسی ملاصدرا است بواسطه معرفت و ملکات از جسمانیه الحدوث به سمت روحانیه البقا حرکت می‌کند. اگرچه مقوم تکامل نفس علم می‌باشد ولی ملکات نیز در تکامل آن نقش مهمی ایفا می‌کنند. ملکات و معرفت در طی فرایند تاثیرگذاری بر نفس بر یکدیگر نیز تاثیر می‌گذارند و این تاثیرگذاری در بستر نفس و از طریق حرکت اشتدادی جوهراتفاق می‌افتد و ثمره آن تجرد بیشتر نفس و تکامل مراتب علم و عمل می‌باشد. حاصل آن علم معقول و کلی و ملکات عقلانی و اخلاقی متعالی است. علاوه برملاصدرا،علامه طباطبایی وخواجه نصیر نیز این فرایند تکامل و روابط را تایید و بر آن صحه گذاشتند. مطابق دیدگاه آنها برای تحلیل معرفت انسان باید به آنچه در ساحت‌های معنوی و روحی او می‌گذرد توجه نمود. به همین دلیل در کسب معرفت تنها ابزار منطق و استدلال کافی نیست و فضایل اخلاقی و عقلانی با ساحت معرفتی او مرتبط هستند .به علاوه رذایل مانع معرفتی تلقی می‌شوند. از این رو تهذیب نفس و عمل صالح شرط اساسی و عامل محوری در عقل ورزی و معرفت اندوزی است. علامه معرفت را هدایت الهی و امری فطری و عطیه‌ای ربانی می‌داند و ملکات عقلانی را در تحصیل لطف رب بسیار تاثیر گذار می‌داند. خواجه نیز رابطه اتحادی برای معرفت و ملکات قائل است به گونه‌ای که عمل را تجلی علم و علم را ثمره عمل می‌داند و هردو را تجلی تکامل نفس می-شمارد.
نوشته
در پرتو صلح ، امکانهای لازم برای زندگی مسا لمت آمیز و سعادت انسان فراهم می شود. حق حیات ، مهمترین بخش از حقوق انسان است که در تحقق و حفظ آن ، وجود صلح نقش تعیین کننده ای دارد. بویژه در عصر کنونی، با نظر به مجهز شدن قدرتهای سیاسی دنیا به سلاح های کشتار جمعی ، مساله صلح نسبت به هر زمان دیگری به عنوان یک ضرورت در اولویت قراردارد.عوامل متعددی در ایجاد صلح موثر هستند. اما در این پژوهش، نقش حکمت در صلح مورد بررسی قرار گرفته است. اگرچه مقالات و کتابهای متعددی در خصوص صلح و جنگ نوشته شده است اما به نظر می رسد در خصوص نقش حکمت و حکیم حاکم در ایجاد صلح بویژه از منظر حکیم مسلمان چندان مورد بررسی قرار نگرفته است. در مدنیت حکیمانه خواجه نصیرراهبردهای موثر در باره شرایط حاکم جامعه ، نحوه تعامل حاکمیت با ملت ، حفظ کرامت انسانی ، تعامل با ملل مختلف ، رفع منازعه ادیان و اولویت صلح مورد توجه و تاکید قرار گرفته است. به نظر می رسد ساختار سیاسی در مدنیت خواجه نصیر می تواند شرایط یک حکمرانی مطلوب و کارآمد را فراهم نموده و استراتژی مناسب برای حل منازعه و ایجاد صلح تلقی شود.از سوی دیگر در مدنیت علامه طباطبایی با رویکرد فلسفی بویژه مبتنی بر نظریه اعتباریات ، انسان ،اجتماع ، دین ، فرهنگ و اخلاق مورد بررسی قرار گرفته است. می توان گفت رابطه حکمت و صلح در مواجه حکیمانه علامه با فلسفه انسان و اجتماع معنادار شده است.علامه طباطبایی بر اساس نظریه اعتباریات رویکرد متفاوتی نسبت به انسان و اجتماع، انسان و اخلاق، انسان ودین ارائه داده است که می تواند منجر به رفع منازعه و بسترسازایجادصلح شود.پرسش اساسی در این پژوهش این است که مبانی فلسفی و سیاسی این دو حکیم چگونه می تواندراه حل رفع منازعه و ایجاد صلح را در اختیار ما قرار دهد؟
نوشته
خواجه‌نصیرالدین طوسی متکلم و فیلسوف بزرگ شیعه برای اثبات صفت عدل بر ذات مقدس اله روش کلامی در پیش می گیرد و در مشرب کلامی از حسن و قبح ذاتی عقلی استفاده می‌نماید. از نظر وی حسن و قبح عقلی، همان گونه که در مورد افعال انسان بکار می رود می تواند افعال الهی را نیز شامل شود. درست است که خواجه نصیر برای اثبات عدل الهی روش کلامی دارد؛ اما با معتزله همسو نیست. زیرا معتزله از طریق ثابتات ازلیه خداوند را عادل می دانند. در حالی که خواجه نصیر چنین رویکردی در باب عدل الهی ارائه نمی دهد. علامه طباطبایی در زمینه عدل الهی رویکردی متفاوت با خواجه نصیر ارائه نموده است، و به مسئله حسن و قبح با عنوان «ادراکات اعتباری» پرداخته است و حسن و قبح را جزء اعتباریات بالمعنی الاخص می‌داند که در ورای ظرف عمل تحقق ندارد. وی معتقد است مفهوم خیر و مانند آن، که هم بر حق تعالی و هم بر انسان اطلاق می شود نمی تواند از سنخ مفهوم حقیقی باشد و از مفاهیم اعتباری است که دارای ماهیت است و ذات اقدس الهی منشأ انتزاع هیچ ماهیتی قرار نمی گیرد. صفات خداوند سبحان صرف و خالص هر کمال وجودی است و به نحو حقیقت و به‌طور مستقل است و در مورد دیگران بالعرض و به‌طور تبعی است. وی ماهیت را در خارج قبول ندارد، و تمایز خدا و عالم را در پرتو ماهیت تبیین نمی‌کند. علامه بین احکام شرعی و احکام عقلی تمایزی قائل نیست. وی معتقد است احکامی که خدای متعال تشریع می‌کند با احکامی که ما در بین خود تشریع می‌کنیم سنخاً متحدند.
نوشته
حسن و قبح یا خوبی و بدی اخلاقی که به کارهای اختیاری آدمی تعلق می گیرد و منشأ صدور امر و نهی اخلاقی شناخته می شود، از دیرباز مورد بحث بوده و فلاسفه اخلاق، بویژه درباره چگونگی و منشأ آن گفتگو کرده و نظریاتی را ابراز داشته اند. چنانچه فلاسفه ای همچون خواجه نصیرالدین طوسی و علامه طباطبائی نیز در این خصوص نظریاتی را ابراز داشته اند که از جهاتی بدیع است. آنچه در پژوهش حاضر بدان پرداخته شد، پیرامون نظریه علامه طباطبائی شامل دو بخش اصلی واقعیت حسن و قبح و منشأ آن بود. در قسمت نخست، از نظر علامه از نوع اعتبارات ذهنی، و در قسمت دوم متکی به اعتبار دیگری به عنوان اعتبار وجوب یا ضرورت بود که خود سه شعبه داشت، ضرورت اکتساب، ضرورت اجتناب و لاضرورت. همچنین در همین راستا با توجه موضوع پژوهش به تحلیل و بررسی تفاوت نظر خواجه با فیلسوفان گذشته و علامه طباطبایی در خصوص حسن و قبح ذاتی عقلی پرداخته است. همچنین به برآیند نظر ایشان با خواجه نصیرالدین طوسی پرداخته شده است.
نوشته
Footer