استدلال های تجربی، با مزایایی چون سادگی و قابل فهم بودن برای عموم، از جمله براهینی هستند که در کنار براهین عقلی و شهودی برای اثبات وجود خدا به کار گرفته شده اند. تحقیق حاضر به بررسی این نوع براهین نزد علامه طباطبایی و تفکر سده بیست مغرب زمین پرداخته و ضمن ارزیابی غنای هر یک، وجوه تمایز و اشتراک آنها را دنبال نموده است. برهان نظم، حدوث، و برهان مبتنی بر رویکرد تکاملی از براهین مشترک آنان، البته با تفاوت هایی در دامنه بحث ، محسوب می شود. به علاوه، هر کدام دلایلی مخصوص به خود نیز داشته اند. در مسئله مصادیق تفاوت ها باید گفت برهان حدوث نزد غربیان تنها در معنای حدوث زمانی و صرفا درباره عالم به کار رفته است، در حالی که علامه طباطبایی از حدوث علی نیز در سه حوزه عالم، نفس، و اجسام بحث کرده است. خصلت انتزاعی فیزیک قرن بیستم و نیز برهان حرکت، به ترتیب از دلایل خاص مورد تمسک الهیات قرن بیستم و علامه بوده است.
نوشته
پس از اثبات اصالت وجود، بررسی نقشی که وجود در حمل‌های ماهوی ایفا می‌کند، خود اهمیتی در حد مسئله «اصالت وجود» دارد و به نوعی تکمیل پروژه اصالت وجود است. علامه طباطبائی در آثارش به حل این معما همت گمارده است اما به نظر می‌رسد شارحان، این بیانات را از جنبه نو‌آوری انداخته‌اند. در این نوشتار دیدگاهی نقد می‌شود که طی آن، وجود در قالب جزئی از موضوع نقش‌آفرینی می‌کند؛ به گونه‌ای که شکل‌گیری حملی ماهوی با موضوع واقع شدن ماهیت به قید وجود، محقق می‌گردد. در ادامه از دیدگاهی دفاع می‌شود که وجود را تمام‌الموضوع می‌انگارد. بر اساس این دیدگاه، اگر محمولات ماهوی، در قالب جمله‌ای درست‌ساخت ارائه شوند، در واقع محمولات وجود به شمار می‌آیند. از سویی به طور مطلق نمی‌توان از تمام‌الموضوع بودن نقش وجود دفاع کرد، بلکه این حکم به آثار خارجی ماهیت اختصاص می‌یابد و وجود به آثار ذهنی ماهیت متصف نمی‌شود.
نوشته
وجود رابط که حقیقت آن رابط و در غیر بودن می‌باشد، در عالم قضایا در صورتی که همان نسبت حکمیه باشد به عنوان جزئی از هل مرکبه موجبه ضرورت دارد اما اگر همان نسبت حکمیه نباشد از لوازم قضیه خواهد بود که به تبع تصدیق و حکم در ذهن نقش بسته می‌شود. (9) علامه طباطبائی(ره) با اینکه تصریح دارد که در قضایایی غیر از هل مرکبه موجبه، نسبت حکمیه وجود ندارد اما در عین حال یاد می‌کند که فقط به حسب اعتبار ذهنی می‌تواند رابط یافت شود: اللهم الا بحسب الاعتبار الذهنی. (11) در قضایای هل بسیطه نیز ذهن توانایی تفکیک ماهیت از وجود را دارد و در نتیجه سه جزء را لحاظ می‌کند: ماهیت که موضوع قضیه است، وجود که محمول را تشکیل می‌دهد و نسبتی که حاکی از اتصاف ماهیت به وجود است و با این تحلیل دیگر مجالی بر حذف نسبت حکمیه باقی نمی‌ماند. (14) سوالی که در اینجا مطرح می‌شود این است که منشأ پیدایش نسبت حکمیه در قضایا چیست؟ چرا ذهن در بعضی از قضایا به تبع حکم، نسبت حکمیه را لحاظ می‌کند و در بعضی دیگر لحاظ نمی‌کند؟ در نظریه علامه طباطبایی(ره) قضایای هل مرکبه به لحاظ مغایرت موضوع و محمول، وقتی که نفس، محمول را با موضوع مقایسه می‌کند و آنها را به سنجش و مقایسه می‌گیرد نسبت حکمیه پدیدار می‌شود اما در قضایای هل بسیطه چونکه بین موضوع و محمول وحدت حاکم است و بلکه محمول نفس وجود موضوع است و مغایرتی وجود ندارد، نسبت حکمیه در نفس پدیدار نمی‌شود.
نوشته
Footer