ارتباط بین انسان شناسی و اخلاق از جمله مباحثی است که کمتر اندیشمندی در حوزه ی اخلاق به آن پرداخته یا دست کم،به صورت روشن در باب آن سخن گفته است.از آنجا که اخلاق و انسان شناسی به عنوان دو دانش بسیار وسیع،مربوط به نفس انسان هستند،طبعا می توان ارتباط زیادی را بین آنها یافت.بررسی انسان شناسی اخلاقی در اندیشه کانت و علامه طباطبایی،منوط به واکاوی اخلاق و انسان شناسی است.هر دو اندیشمند مورد نظر،ابعاد وجودی انسان؛از آن جهت که مربوط به اخلاق و اخلاقی زیستن می شوند؛را مورد بررسی ویژه قرار داده اند.در این تحقیق،که علاوه بر بررسی جداگانه ی عقاید هر کدام،جهت هایی که هر دو اندیشمند،به صورت همسان و نزدیک به هم،اندیشه کرده اند،ذکر شده است.این جهت ها به طور مشخص؛کرامت انسان،آزادی انسان؛سرشت اخلاقی انسان و جایگاه نیت در عمل اخلاقی هستند.در ضمن تقریر و تحلیل اندیشه ی انسان شناسی اخلاقی در اندیشه ی دو فیلسوف مورد نظر،این ابعاد نیز مورد مقایسه قرار گرفتند.
نوشته
در جستار پیش‌رو در صددیم با تبیین استقلال ذاتی اخلاق، رابطۀ آن را با دین بیان و با بررسی آموزه‌های اخلاقی کانت و علامه طباطبایی موضع این دو اندیشمند را در ذیل این مسئله بیان کنیم. مبحث اخلاق و ارتباط آن با دین ارتباط وثیقی با مبحث ارزش‌شناسی گزاره‌های اخلاقی و کارکرد عقل عملی دارد. لذا بحث در باب یکی بدون پرداختن به دیگری عقیم خواهد بود. در این جستار نیز پس از تبیین کوتاهی پیرامون موضع و ساختارهای اساسی معرفت‌شناسی کانت و علامه طباطبایی دربارۀ احکام اخلاقی، مهم‌ترین دیدگاه‌های این دو اندیشمند در بحث استقلال اخلاق از دین بررسی خواهد شد. در ادامه با بیان محورهای اشتراک و افتراق این دو اندیشمند، نشان داده می‌شود که بسته به معنای ذاتی در احکام اخلاقی، می‌توان این دو را قائل به استقلال ذاتی اخلاق از دین دانست، زیرا هر دو اندیشمند برآن هستند که عقل عملی با معیارهای عقلانی خود می‌تواند خوبی و بدی اعمال را تشخیص دهد؛ در عین حال عقل به‌منزلۀ منبع اصلی شناخت احکام ارزشی، گاه به نقش تکمیل‌گر دین نیز محتاج است. در پایان به چند کاستی در دیدگاه کانت اشاره شده که دیدگاه علامه طباطبایی مصون از آنهاست.
نوشته
عینی با قواعد ذهن می‌انجامد؟ -آیا نظریه «اعتبار» که علامه طباطبایی مطرح ساخته‌اند و به شکلی نتیجه مبانی فلسفی‌ صدرالمتألهین است، راه‌حل مناسب‌تری نیست؟ و. . . در این مقاله سعی شده است تا پاسخ‌های‌ فیلسوفانی چون کانت، بوعلی و ملا صدرا مورد بحث قرار گیرد. در پاسخ به این پرسش‌ها مناسب است کلام خویش را با عبارتی از ابن سینا آغاز کنیم: باید دانست که معاد و رستاخیز بر دو گونه است: نخست آن‌که در شریعت بیان شده، و هیچ راهی‌ برای اثبات آن جز طریق شریعت (وحی)و تصدیق خبر پیامبر نیست و این قسم همان رستاخیز بدن یا معاد جسمانی است. . . و دوم معادی است که با عقل و قیاس برهانی دست‌نیافتنی و قابل‌ اثبات است، درحالی‌که پیامبر نیز بر آن گواهی داده است و این همان سعادت و شقاوت مربوط به جانهاست (الشفاء، الالهیات، ص 423) منظور شیخ از عقل، قوه‌ای است در انسان که توانایی شناخت اشیا را با بهره‌گیری از قیاس برهانی‌ داراست. بنابراین آنچه اهمیت دارد، این است که بدانیم قیاس برهانی چیست و چگونه می‌توان‌ با آن اشیا را شناخت؟ که برای دانستن این موارد باید کتابهای منطقی شیخ را بررسی کرد. او در شفا قیاس برهانی را چنین تعریف می‌کند. «البرهان قیاس مؤتلف یقینی. » یزیکی و طبیعی است، یا نقشی متفاوت دارد؟ به باور کانت، مادامی که مفاهیم عقلی محض مورد استفاده تجربی قرار داشته باشند، متافیزیک به‌مثابه یک علم امکان‌پذیر می‌شود؛ اما اگر این مفاهیم ناظر به امور فوق حس و فراتر از تجربه باشد، امکان متافیزیک به‌مثابه علم نیز منتفی می‌گردد؛ یعنی در صورتی که از متافیزیک به‌مثابه علم معرفت علمی به موجودات فوق حسی (همانند خدا، جاودانگی نفس و آزادی) اراده شود، به عقیده کانت به هیچ‌وجه چنین متافیزیک‌هایی تحقق نیافته است و اساسا امکان تحقق ندارد. به باور کانت، سنجش خرد انسان و در نتیجه تعیین حدود و توانایی آن با اینکه از یک نظر منفی است، چرا که با محدود نمودن معرفت نظری به حوزه شناخت تجربه ممکن و عالم پدیدارها، انسان را در درون این محدوده نگه می‌دارد و دست او را از شناخت امور فوق حسی کوتاه می‌کند، اما ازآنجاکه انسان محدود به جنبه نظری نیست بلکه دارای حیث عملی نیز می‌باشد، این سنجش نتیجه‌ی بس مثبت و اساسی در پی دارد؛ زیرا با تعیین حدود کاربرد و استعمال خرد نظری، زمینه‌ی به‌کارگیری خرد عملی در حوزه کردار اخلاقی فراهم می‌آید و از تجاوز اصول خرد نظری به حیطه اخلاق جلوگیری می‌کند. "/> البته کانت این نکته را تذکر می‌دهد که تصدیق این ایده‌ها در ساحت عقل عملی صرفا بر اساس یک نیاز افتراضی در راستای اهداف تحکمی نظریه‌پردازی انجام نمی‌پذیرد، «بلکه نیازی است بهره‌مند از نیروی قانون برای فرض چیزی که بدون آن، وجود موضوعی که ناگزیر باید آن را به‌عنوان غایت فعل‌مان نصب‌العین خویش قرار دهیم، ممکن نیست.
نوشته
مسئله اصلی تحقیق این است که از «از منظر علامه طباطبایی (ره) چه انتقادهایی بر راه‌حل کانت برای قضایای ترکیبی پیشین می‌توان ارائه کرد؟»در این تحقیق با استفاده از روش تحلیلی - عقلی به بررسی این مسئله پرداخته شده است. طبق یافته‌های تحقیق، کانت معتقد است که قضایای ترکیبی پیشین بر اساس «مفاهیم پیشین» امکان‌پذیر است. مفهوم «زمان» و «مکان» به عنوان دو عنصر پیشین در قوه حساسیّت وجود دارند و قوه فاهمه نیز واجد دوازده مفهوم پیشین است که فاهمه بعد از دریافت شهودات از قوّه حساسیت، آنها را ترکیب نموده و در قالب مفاهیم پیشین قرار می‌دهد. وبدین وسیله حکم شکل گرفته ،شناخت حاصل می‌شود. به عبارت دیگر در این دسته از قضایا ماده شناخت از خارج تأمین می‌گردد و صورت شناخت را ذهن بدان می‌بخشد. با این توضیح شناخت امور خارج از زمان و مکان ممکن نخواهد بود. اما علامه طباطبایی (ره) حل این مشکل را در قالب مفاهیم کلی معقولات ثانی جستجو می‌نماید و معتقد است که نفس ما در مقایسه خودش با افعال و آثارش این مفاهیم را به صورت حضوری درک می‌نماید. سپس از آن چه درک نموده صورت‌برداری می‌نماید وآن را بر خارج تطبیق می‌کند. به هر حال راه‌حلّ کانت سرانجام به انکار ما وراء الطبیعه وانکارشناخت واقعیت اشیاء(حیثیت فی نفسه اشیاء)، و نفی ضرورت و کلیت مفاهیم کلی در خارج منتهی می‌گردد، در حالی که بر اساس راه‌حلّ علامه طباطبایی (ره) علاوه بر این که شناخت بشر به تجربه محدود نمی‌گردد، امکان دسترسی به واقعیّت فی الجمله فراهم می‌شود و افزون بر این، ضرورت و کلیّت مفاهیم کلی نسبت به خارج حفظ می‌شود.
نوشته
در این نوشتار با تحلیل مطالب دو فیلسوف شهیر غرب و اسلام به موضوع عقلانیت باور دینی از منظر کانت و علامه طباطبایی و تطبیق میان آراء ایشان پرداخته ایم . کانت با مبنای خاصی که در باب معرفت دارد ، معرفت به امور مابعدالطبیعه من جمله باور های دینی را منتفی دانسته است . او در فلسف? نقادی خویش به مشخص کردن میزان توانایی عقل و ذهن بشر در معرفت پرداخته است و عقل را از توجیه باورهای دینی که وراء امور تجربی است ناتوان می داند ولی در عقل عملی به دلیل پذیرش اخلاق روی به دین می آورد و دین را بر پای? اخلاق بنا می کند و باورهای دینی سه گانه ( خدا ، اختیار و جاودانگی نفس ) را به عنوان اصول موضوع? عقل عملی می پذیرد. اما علامه طباطبایی با پذیرش معرفت به امور ماوراء طبیعت و قبول توانایی عقل در شناخت آن ، شناخت و علم به باورهای دینی را ممکن می داند و ادله ای را نیز بر آن اقامه می کند . البته علامه علم به وجود خدا را به عنوان اصلی ترین باور دینی ، به علم حضوری و برهان صدیقین بدیهی می داند . در تطبیق میان آراء کانت و علامه به نتایجی دست یافته ایم که عبارتند از : ضعف مبنای کانت در باب معرفت و بدون دلیل بودن انحصار معرفت به حس ، در نتیجه باب معرفت درماوراء طبیعت برای انسان بسته نمی باشد . در ضمن بی اطلاعی کانت از علم حضوری ، دست او را از دستیابی به سنگ بنای معرفت بشری کوتاه کرده است . کانت براهین اثبات باورهای دینی را ناتوان می داند و انتقاداتی بر آنها وارد می کند اما در این نوشتار طبق نظر علامه به اشکالات پاسخ گفته ایم .
نوشته
کتاب شرایط امکان علوم اجتماعی در فلسفه غرب و فلسفة متاخراسلامی: نگاهی تطبیقی به فلسفة اجتماعی کانت و علامه طباطبایی در ۱۱ فصل به بنیادهای فلسفی علوم انسانی جدید از منظر امانوگل کانت. فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم و علامه طباطبایی» فیلسوف اسلامی معاصر نوصدرایی می‌پردازد. دکتر مرشدی در دو فصل اصلی به شرح و بسط ایدة اصلی خود می‌پردازد: فصل اول «ایمانوئل کانت» و فصل دوم «علامه طباطبایی). تاکید عمده نویسندة کتاب بر مبانی) و بنیادهای معرفتی شکل گیری علوم اجتماعی جدید است و می‌کوشد تا (مبانی) علوم اجتماعی جدید در غرب را از طریق آرای کانت (به‌ویژه از جاکندگی معرفتی ناشی از انقلاب کپرنیکی) به‌عنوان بنیاد اساسی و دوران‌ساز علوم اجتماعی غرب پی گیرد. سپس از طریق بازخوانی منظومة فکری علامه طباطبایی و تاکید بر انسان‌شناسی و نظریة اعتبارات وی به خواننده و نیز به شاگردان و اخلاف علامه یادآور شود که با واسازی نظریات بومی همچون نظریة ادراکات اعتباری علامه طباطبایی و سایر آرای انسان‌شناسانه و فلسفی وی می‌توان به مقدمات و زمینه‌هایی برای بازخوانی امروزین مبانی) علوم اجتماعی درون‌زا دست یافت. آن‌چه پیش روی شماست بررسی تحلیلی - نقاد‌انة ایدة محوری کتاب دکتر مرشدی توسط نگارنده مقاله است.
نوشته
نوشتار حاضر در صدد است که دیدگاه علامه طباطبایی و ایمانوئل کانت را در زمینه متافیزیک کلاسیک از دیدگاه این دو متفکر را بررسی کند و تصویری از جایگاه متافیزیک کلاسیک در فلسفه ایشان ارائه دهد.کانت معتقد بود متافیزیک کلاسیک برخلاف علوم طبیعی فاقد عینیت است به همین جهت نمی‌تواند مثل سایر علوم از گزاره‌های یقینی برخوردار باشد. و علامه برعکس وی، متافیزیک کلاسیک را یقینی‌ترین علم می‌دانست که اعتبار سایر علوم هم به اعتبار متافیزیک وابسته است. و اصول موضوعه همه علوم را متافیزیک اثبات می‌کند. کانت در تحقیق خود از جنبه‌های مختلفی متافیزیک را بررسی کرده و متافیزیک کلاسیک راربه عنوان علم در کنار سایر علوم قبول نکرد و در نهایت به جای متافیزیک کلاسیک، فلسفه استعلایی را پیشنهاد می‌کند و علامه در فلسفه خود علم متافیزیک کلاسیک را ضروری دانست. بعضی ازجنبه‌های که هر دو متفکر در بررسی متافیزیک کلاسیک به آن توجه کرده‌اند مثل متافیزیک از جنبه روانشناسی فلسفی و روش‌ تحقیق متافیزیکی و از جهت استدلال و از جهت مبادی تصوری و تصدیقی و متافیزیک به عنوان یک علم در کنار علوم طبیعی به چه صورت می‌باشد، که به نتایج مختلفی رسیدند. هر دو متفکر بر روش تحلیلی و انتزاعی را در ساحت متافیزیک کلاسیک قبول کردند. کانت روش ریاضی را در متافیزیک مفید ندانست و علامه روش ریاضی ومتافیزیک را یک چیز دانست. هر دو شروع علم را با حسیات دانستند ولی کانت برای ذهن قالب‌هایی در نظر گرفت که به صورت پیشینی در ذهن وجود دارد که حسیات وقتی در این قالب‌ها ریخته شود علم تحقق پیدامی‌کند و علامه گزاره‌های متافیزیکی را با توجه به معقولات اولی و ثانیه فلسفی تبیین کرد و علمی بودنشان را ثابت نمود.
نوشته
اختلاف کانت و علامه طباطبایی در مباحث خداشناسی، ریشه در اختلاف آنان در باره عقل و منابع معرفتی دارد. اختلاف نظر در مباحث خداشناسی ، اساس اختلافات در انسان شناسی و جایگاه آن به حساب می آید. کانت شأن خدا را در حد پیش فرض اخلاقی تنزل میدهد و خداوند مقهور احکام عقل محض قرار میگیرد و حق تخلف از قوانین اخلاقی نشأت گرفته از عقل محض را ندارد. انسان در همه عرصههای معرفتی، گرایشی، غایت شناختی ، قانون گذاری و غیره، بینیاز و مستقل از خداوند است. از طرف دیگر، باور کانت در بحث صفات خدا، با مبانی فلسفی او تضاد دارد، زیرا کانت هرگونه شناخت نسبت به خدا را (حتی در عقل عملی) ناممکن میداند و حق ندارد مدعی اثبات صفات برای حق تعالی و شناخت آنها شود. ولی علامه معتقد به امکان شناخت و اثبات وجود خداوند متعال است . به عقیده ایشان، خداوند متعال، بدیهی و بینیاز از اثبات است؛ آیات انفسی و آفاقی فراوان نشانههای وجود و صفات خداوند متعا لاند؛ برهانهای قطعی و خدشه ناپذیر وجود و وحدانیت حق تعالی را اثبات مینمایند.
نوشته
در مقاله حاضر، برون‌رفت علوم اجتماعی از وضعیت پروبلماتیک در تمدن اسلامی به مواجهه نظام معرفتی و متافیزیکی این تمدن با «ازجاکندگی معرفتی» دوران جدید منوط شده است. در تبیین این موضوع، آرای علامه طباطبایی به محک آرای ایمانوئل کانت برده شده است. کانت در مواجهه با پدیده یادشده، با انتقال خدا از حوزه شناخت به حوزه اخلاق و تبدیل انسان به موجودِ «خودآیین» و قرار دادن «دین در محدوده صرفاً خرد»، تحول بزرگی را در متافیزیک مغرب‌زمین ایجاد کرد که حاصل آن، ارائه دریافتی جدید از جامعه انسانی (جامعه به عنوان هستی‌ خودبنیاد و مستقل) بود و همه این‌ها به فراهم‌شدن «شرایط امکانِ» علوم اجتماعی جدید، یعنی امکان «درک منطق پدیده‌های اجتماعی در استقلال خود» منجر شد. اما علامه در مواجهه با پدیده «ازجاکندگی معرفتی» هر چند با آغاز کردن فلسفه خود با «انسان» و به‌ویژه با طرح مفهوم «اعتباریات»، قلمرو آفرینش‌گری عقل انسان را گسترش داد، با «ناقص» دانستن عقل و فطرت انسان، تبدیل‌ شدن انسان به موجودی «خودآیین» را ناممکن و بنابراین، قلمرو دین را محیط بر قلمرو عقل دانست. حاصل این نگاه، ارائه دریافتی از جامعه به عنوان هستی‌ غیرخودبنیاد و غیرمستقل بود. با این حال، وی با ارائه دریافتی عقلایی از کلام و الهیات اسلامی، خطوط کلی اما مقدماتی را برای تحولِ پارادایمی در دریافت از «انسان» و رابطه او با خدا و شکل‌گیری سنت مستقل علوم اجتماعی در جهان اسلام فراهم کرد.
نوشته
Footer