شرح مساله: واژه توجیه به معانی نسبتا متفاوتی به کار می رود؛ در ضابطه معرفت صرفا مفهوم ویژه ای از توجیه مورد نظر است که معرفت شناسان از این مفهوم ویژه به توجیه معرفتی تعبیر می کنند. توجیه معرفتی یعنی شناسنده فقط هنگامی موجه است باوری را بپذیرد که دلایل خوبی برای صادق بودن آن باور داشته باشد. حال باید دید که روند توجیه، در مسیر استنتاج تا کجا ادامه می یابد، ادامه بی پایان این روند به تثبیت ادعایی شکاکانه می انجامد یعنی این ادعا که هیچ باوری نمی تواند توجیه شود. نظریه مبناگرایی در واقع یکی از پاسخ های این پرسش است. مهم ترین فرض در این زمینه این است که همه باورها در موجه بودن از الگویی واحد پیروی می کنند یعنی همه باورها باید براساس باورهای دیگر توجیه شوند جدی ترین تلاش نظریه مبناگرایی برای انکار همین نکته است. توجیه و عقلانیت باور یکی از مباحث مهم معرفت شناسی است که امروزه در معرفت شناسی دینی جایگاه ویژه ای دارد.نظریه مبناگرایی یکی از دیرینه ترین و مهم ترین رهیافت ها در معرفت شناسی تلقی می شود. در این پایان نامه سعی بر این است که به بررسی تطبیقی میان نظام معرفتی علامه طباطبایی و آلوین پلانتینگا پرداخته شود. علامه طباطبایی در نظام معرفتی خود دستگاهی از روابط میان باورها، بر اساس سه اصل، سامان می دهد که این دستگاه اولا تمایز میان بدیهیات اولیه و ثانویه را مشخص می کند؛ ثانیا ضمن نقد معرفت خطاپذیر از معرفت خطا ناپذیر دفاع می کند؛ ثالثا روش دست یابی به معرفت یقینی را تبیین می کند؛ و بالاخره مبناگرایی ساده را نقد می کند. خطاپذیری و خطاناپذیری و در نتیجه، تصحیح باورهای پایه اساسی ترین ضعف و کاستی در مبناگرایی است. با توجه به مبنای علامه طباطبایی، درباره معرفت یقینی، که باید در نهایت همه معرفت ها به بدیهیات ختم و بدیهیات ثانویه نیز با روابط ویژه ای به به بدیهیات اولی یا سه اصل اولی منتهی شوند؛ می توان خلل اساسی در مبناگرایی، که همان معرفت تزلزل پذیر غیر یقینی است، را مورد پرسش قرار داد. مهم ترین دستاورد علامه در حوزه معرفتی، دفاع از معرفت یقینی بر اساس اولیات و امکان دست یابی به معرفت خطاناپذیر است. پس از بررسی نظام معرفتی علامه طباطبایی به بررسی و ارزیابی نظام معرفتی پلانتیگا خواهیم پرداخت. در پاسخ به موجه سازی باور دینی رویکردهای مختلفی اتخاذ شده است، که معرفت شناسی اصلاح شده یکی از آن ها است. در چند سال اخیر این دیدگاه از سوی فیلسوفان مشهوری مطرح شده است که آلوین پلانتینگا از نامدار ترین چهره های این مکتب معرفتی است. معرفت شناسی اصلاح شده به طور قوی مبناگرایی کلاسیک را رد می کند. معرفت شناسی اصلاح شده مکتبی نوظهور است که به رغم عمر نسبتا کوتاهش، توان رقابت با سایر گرایش های موجود در معرفت شناسی را پیدا نمود. آلوین پلانتینگا از مهم ترین نظریه پردازان این مکتب است. معرفت شناسی اصلاح شده متشکل از دو فرضیه عمده است: یکی اینکه افراد زیادی به صورت مبنایی یعنی بدون واسطه و نه بر اساس عقاید دیگر به بسیاری از عقاید در مورد خدا قائلند و دیگر اینکه آنان حق دارند بدین سان به ان امور معتقد شوند.
نوشته
«یقینی‌بودن معرفت» و «بداهت آن» دو مؤلفه‌ای بنیادی است که دیدگاه معرفت‌شناختی دکارت و علامه طباطبائی را در یک افق مشترک قرار می‌دهد. بدون شک، هر دو فیلسوف، زمانی «معرفت» را بدیهی می‌دانند که به یقینی‌بودن آن، باور داشته باشند. از این حیث، «یقینی‌بودن معرفت» تنها عاملی است که هر یک از آنان را به سوی «مبناگرایی خطاناپذیر» سوق داده است. با این وصف، مبناگرایی سنتی این دو معرفت‌شناس صرفا درباره «فطریات» همپوشانی و همسویی خود را نشان می‌دهد. علامه طباطبائی با رعایت «سلسله‌مراتب معرفت» و تأکید بر «اولیات» قلمرو مبناگرایی خطاناپذیر خویش را به حوزه‌های دیگری نیز تسری می‌دهد؛ اما دکارت صرفا «بداهت» را در قالب «تصورات فطری» می‌پذیرد؛ به همین دلیل روش و غایت معرفت‌شناختی دکارت، تا حدود زیادی متفاوت از روش و غایت معرفت‌شناسی علامه طباطبائی است. عدم انحصارگرایی علامه طباطبائی در باب این تصورات، امتیازی مؤثر در مبناگرایی این فیلسوف مسلمان به شمار می‌رود. بدون شک این‌گونه نگرش در عرصه «بدیهیات»، استحکام مبانی عقلی و برهانی، پشتوانه‌ منطقی‌بودن «اصل امتناع تناقض» و...، چالش‌های فراروی مبناگرایی دکارتی را پشت سر گذاشته، از این جهت، کارآمدی خود را در توجیه ساختار معرفت، به‌خوبی نشان می‌دهد.
نوشته
توجه به «ذهن» یا «عین» و انطباق آن با «واقع» یا «نفس الأمر» هنگامی مطرح می شود که بخواهیم «صدق» را از «کذب» و «حقیقت» را از «خطا» تمیز دهیم. این مسأله دغدغه اصلی تئوری مطابقت بوده است که غفلت از آن می تواند نظریه مذکور را با چالش جدی مواجه کند. تئوری مطابقت بر دو پایه اصلی، یعنی صدق و واقع استوار است. در این نظریه مفهوم واقع معادل مفهوم «نفس الأمر» بوده، به عنوام جنبه ی هستی شناختی آن محسوب می گردد. فیلسوفان اسلامی علیرغم اینکه در تفسیر نفس الأمر دچار اختلاف نظر شده اند، اما با پذیرش آن، با مشکلات فراوانی که در معرفت شناسی غربی لاینحل به نظر می رسید، فائق آمدند. علامه طباطبایی ضمن انتقاد از تفاسیر ارائه شده، نفس الأمر را وعای مطلق ثبوتی امور تلقی میکند که از این حیث، با اعتباری پنداشتن مفاهیم ماهوی و معقولات ثانوی، در رویکرد مبناگرایانه خود دچار چالش می گردد. بر این اساس نفس الأمر نمی تواند امری اعتباری یا صرفا ثبوتی لحاظ شود، بلکه به معنای واقعیت و حقیقت مستقل هر یک از امور تصوری و قضایای تصدیقی بوده است که از هرگونه قید و شرطی، حتی شرط اطلاق (وجود یا عدم) نیز عاری شده است.
نوشته
علامه طباطبائی در معرفت شناسی خویش، توجه و التفات خاصی نسبت به «بدیهیات» نشان می دهد. وی در این زمینه با تاکید بر «تصدیقات بدیهی» و نقش مبنایی آنها در ساختار معرفت، به ارائه مبناگرایی خویش می پردازد. خطاناپذیری «تصدیقات اولی» و اهمیت آنها در معرفت شناسی علامه طباطبائی سبب شده است تا دیدگاه وی را به صورت «مبناگرایی خطاناپذیر» آشکار نماید. بی شک مسئله «شناخت یقینی» و ارزش معرفت بخشی آن در معرفت شناسی علامه طباطبائی، جولانگاه اصلی وی در انتخاب این نوع از مبناگرایی بوده است. تسلسل ناپذیری «تصدیقات نظری»، به عنوان مهم ترین دلیلی است که علامه طباطبائی در اثبات دیدگاه مبناگرایانه خویش، بدان تمسک می جوید. وی در این زمینه، رابطه «تصدیقات نظری» با «تصدیقات بدیهی» را بر اساس رابطه توالد مورد تحلیل و بررسی قرار می دهد. این در حالی است که چنین رابطه ای را بین «تصدیقات بدیهی» و «اصل امتناع تناقض» منتفی می داند. در معرفت شناسی علامه طباطبائی، «اصل امتناع تناقض»، نه به عنوان یک «باور پایه»، بلکه به عنوان «اُم القضایا» و مهم ترین پشتوانه فکری و منطقی حاکم بر اندیشه بشر لحاظ می گردد که بدون توجه به آن، اساس هر گونه آگاهی و تفکری نیز منتفی خواهد شد.
نوشته
Footer