مکتب کنش متقابل نمادین از جمله رویکردهای تفسیری است که با نگاهی خردبینانه به بررسی کنش انسانی پرداخته است. در این مکتب بر اهمیت ارتباطات نمادین و چگونگی یادگیری نمادها و معانی توسط مردم در جریان کنش متقابل تأکید می‌کنند. همچنین کنش فراگردی پویاست که انسان در آن حضوری فعال داشته و با درک موقعیت و تفسیر آن، کنش مناسب را برمی‌گزیند. رهیافت سنتی مکتب شیکاگو و رهیافت علمی مکتب آیوا دو رویکرد اصلی این مکتب به شمار می‌آیند. فلسفه عمل‌گرایی و پراگماتیسم، مبانی معرفتی این مکتب را شکل می‌دهند که گونه‌ای خاص از انسان‌شناسی را به دنبال داشته است. غفلت از لوازم معرفتی این مبانی، این مکتب را با انتقادهای زیادی روبه‌رو ساخته است. بدین منظور در این پژوهش با استفاده از روش‌شناسی بنیادین، به تحلیل این مبانی و سپس با رویکردی انتقادی، بر مبنای حکمت صدرایی و از منظر علامه طباطبایی به نقد آن‌ها می‌پردازیم. در این مکتب سودمندی و فایده‌مند بودن، معیار و ملاک صدق بوده و یقین منطقی به یقین روان‌شناختی تقلیل پیدا کرده است. نتیجه این نگرش، نسبیت در فهم و عدم دست‌یابی به معرفت است. نظریه‌پردازان کنش متقابل نمادین، با قطع ارتباط انسان با عالم ماوراء طبیعت، با نگاهی اومانیستی به انسان می‌نگرند. آن‌ها با سلب اختیار از فرد و تأثیرپذیری از دیگران در جریان کنش متقابل، چهره‌ای منفعل از انسان را نشان داده و با فرو کاستن آگاهی به روابط میان فردی، هرگونه حقیقتی ورای فهم انسان را نفی می‌کنند. از اینرو به دلیل بی‌توجهی نسبت به سایر ابعاد وجودی انسان و ضعف در انسان‌شناسی، توان تحلیل و تفهیم کامل و دقیق کنش انسانی را از دست داده و تفسیری ناقص از کنش انسانی ارائه نموده‌اند. همچنین معیار صحیحی برای سنجش و گزینش رفتار در موقعیت‌های مختلف توسط افراد ارائه نمی‌دهند و امکان پیش‌بینی کنش و ارائه الگوهای رفتاری مناسب را فراهم نمی‌کنند.
نوشته
Footer