مسأله «مرگ» در اندیشه مدرن غرب، به‌سان سایر مسائل مهم فلسفی- و شاید به‌عنوان مهم‌ترین آن‌ها- متأثر از رویکرد فیلسوفان تحلیل زبانی بوده است. جی. فرانک روزنبرگ از چهره‌های کمتر شناخته شده این جریان، ضمن اتخاذ موضعی فیزیکالیستی، در مرگ‌اندیشی خود با انکار هرگونه نگاه ثنوی‌گرا، آموزه‌های سنتی متداولی همچون مفارقت روح از جسد، امکان تجربه داشتن شخص از مرگ خود، ترس از مرگ و... را به استعارات و افسانه‌های زبانی فرومی‌کاهد و باورهای ثنوی را صرفاً خلط حقایق وجودشناختی با نمودهای زبان‌شناختی می‌نامد. او سعی می‌کند بر مبنای نومینال دانستن بسیاری از مشهورات سنتی، مباحث گوناگون مطرح در مسأله مرگ، مبانی، و هم‌چنین لوازم متناظر آن را با دقتی تحلیلی- زبانی بازسازی کند. از آن‌جاکه اکثر این بحث‌ها و عناوین در فلسفه اسلامی و صدرایی و نوعاً در اندیشه و آثار علامه طباطبایی هم قابل ردیابی است، این پژوهش به‌شیوه‌ای توصیفی- تحلیلی، به مرور عناوین فلسفی اصلی مرتبط با موضوع در آراء و دیدگاه‌های متداول فیلسوفان تحلیل زبانی عمدتاً فیزیکایست پرداخته، کوشیده تا به‌طور خاص، ضمن کاوش مبانی و لوازم دیدگاه تحلیلی- فیزیکالیستی روزنبرگ، نگرش او را در قیاس با اصول فلسفی اسلامی مورد نقد قرار دهد و به‌ویژه آن را با استناد به آراء و آثار علامه طباطبایی ارزیابی و تحلیل کند. آشکار می‌شود که در پرتو اندیشه فلسفی ایشان، با اثبات نفس و تجرد آن و نیز تجرد ماهیت ادراک، پاسخ‌هایی درخور و جدی به قائلان ماتریالیسم و فیزیکالیسم داده می‌شود و لذا، رویکرد سنتی و آموزه‌ها و نگره‌های آن در این باب، صرفاً نمودها و فریب‌های زبان‌شناختی محض نبوده، دارای معانی منسجم، و مصادیق حقیقی و نفس‌الأمری است. به‌علاوه، روشن می‌گردد رهیافت روزنبرگ با وجود اصرار بر متعصبانه دانستن آموزه‌های فلسفه سنتی، با بی‌اعتنایی به ادله عقل‌گرایان، خود به‌نحوی جزم‌اندیشانه و گرفتار پیش‌فرض‌های خود است.
نوشته
Footer