عقل در دیدگاه فلاسفه اسلامی و نیز عقل‌گرایان غربی یکی از مهمترین منابع معرفت بشری می‌باشد. علامه طباطبایی از جمله فیلسوفان مسلمان معاصر است که اهتمام ویژه‌ای برای عقل و ادراکات عقلی قائل است او بر این باور است که عقل توان درک بسیاری از حقایق و کلیات را دارا است اما از محدودیت‌هایی نیز رنج می‌برد و برای درک برخی از حقایق نیازمند وحی می‌باشد البته نقش عقل صرفا چراغ و مصباح بودن در درک معارف عقلانی نیست بلکه در درک حقایق وحیانی نیز نقش مفتاح و کلید را ایفا می‌کند. در میان فلاسفه‌ی غربی نیز رنه دکارت فرانسوی محور و پایه‌ی فلسفه‌ی خود را بر یک گزاره عقلانی« من می‌اندیشم پس هستم» قرار می‌دهد. گزاره‌ای یقینی که در اقیانوس متلاطم شکاکیت و تردید نقش جزیره کوچک یقین را ایفا می‌کند. از نظر دکارت هر گزاره دیگری نیز که از دو ویژگی وضوح و تمایز برخوردار باشد می‌تواند حکایتگر واقعیت باشد و این شیوه درست بهره برداری از عقل بر اساس اصول خاص خود می‌باشد. پیامد کوجیتوی دکارتی تبدیل عقل انسانی به محور و مفسر هستی و نامحدود بودن و خودبنیاد بودن آن و همچنین تغییر مصداق سوژه و ابژه بود زیرا معنای حقیقت در فلسفه دکارت به یقینی بودن تغییر یافت؛ بنابراین در تفکر دکارت فلسفه از یقینی بودن اندیشه آغاز می‌شود و سپس با اتکا به آن وجود خدا و جسم اثبات می‌گردد؛ اما در دیدگاه علامه طباطبایی به اعتبار تقسیم معرفت به حصولی و حضوری، سیر اندیشه از اثبات جهان خارج آغاز می‌شود و به عبارت دیگر فلسفه او فلسفه رئالیستی است که به جای تمرکز بر کوجیتو بر اصل هوهویت و عدم تناقض تأکید می‌ورزد و اصل خودبنیاد اندیشی انسان( سوبژکتیویسم) را نمی‌پذیرد و گرچه انسان را افضل مخلوقات می‌داند اما به محدودیت‌های او نیز توجه داشته و او را محور هستی قرار نمی‌دهد. از نظر او تفکر دکارتی زمینه ساز بحران هویتی انسان و از خودبیگانگی او شده و انسان را در گرداب بت‌هایی که خود ساخته و سپس به پرستش آن‌ها پرداخته مانند سوبژکتیویسم، امانیسم، دموکراسی، آزادی خود بنیاد، پلورالیسم و نسبیت گرفتار کرده است
نوشته
در این پژوهش سعی گردیده است که با توجه به دیدگاه‌های دو متفکر بزرگ علامه محمدحسین طباطبایی به عنوان نماینده مکتب اسلام و آلوین پلانتینجا فیلسوف معاصر آمریکایی به عنوان نماینده الهیات مسیحی به بررسی و تبیین رابطه عقل و دین در ارتباط با اعتقادات شخص پرداخته شده است. با توجه به تحقیقات صورت گرفته در این پژوهش، مهم‌ترین نمایندگان مکتب الهیات مسیحی (پلانتینجا و ولترستورف) می‌توان به این نتیجه رسید که معرفت‌شناسان اصلاحی اندیش عنوان مکتبی نوظهور بود که برای اولین بار توسط پلانتینجا مطرح گردید. وی به شیوه‌ای تحلیلی ولی با رویکرد دینی به کاوش در مسائل فلسفه دین می‌پردازد. طرفداران این مکتب نه دفاع ایمان‌گرایانه و غیرعقلانی از دین را می‌پذیرند و نه استدلال ورزی برای دفاع عقلانی از دین را، راه مناسب می‌دانند. پلانتینجا از نظر معرفت‌شناسی مبناگرا است. او به طور قوی مبناگرایی کلاسیک و قرینه‌گرایی را رد می‌کند. بر همین اساس در این نوشتار نقدهای متفکران مبناگرایان کلاسیک و قرینه‌گرایی بیان شده است. همچنین نماینده مکتب اسلام در این پژوهش علامه طباطبایی فیلسوف و درد آشنای دین وی عقل و دین را مکمل دانسته و هردو در کنار هم می‌توانند سعادت بشر را تأمین نمایند اما هر دو کافی نیستند و باید وحی را نیز به عنوان یکی از مواردی دانست که عقل و دین در سایة آن می‌توانند سعادت بشر را تأمین نمایند. روش گردآوری اطلاعات در این پژوهش تحلیلی- توصیفی و مقایسه‌ای می‌باشد، که با استفاده از تألیفات و ترجمه‌های این دو متفکر صورت گرفته است. و از نتایج این پژوهش این است که عقل و دین در کنار یکدیگر می‌توانند سعادت بشری را فراهم نمایند و در کنار عقل و دین نیز وحی به عنوان یک راهنما باید باشد و در غیر این صورت شخص در بسیاری از اعتقادات خود نخواهد توانست به جواب صحیح دست یابد. و همان‌طور که الآن در جوامع غربی که وحی را به عنوان یک رکن در اعتقادات حذف نموده‌اند، در بسیاری از موارد در مسائل شرعی نتوانسته‌اند به کمال و نتیجه مطلوب دست پیدا کنند. امید است پژوهش حاضر بتواند راهنمایی برای کسانی باشد که در این مسئله به تحقیق و بررسی می‌پردازند.
نوشته
ابن عربی بر نقش دوگانه عقل که دارای دو حکم متفاوت است تاکید می ورزد. او معتقد است عقل از جنبه «فعل» متناهی و از جنبه «قبول» نامتناهی است. به اعتقاد او، در مقام فعل، از قلمرو محدود و معینی برخوردار است، اما در مقام قبول، حد و مرزی ندارد و می تواند در پرتو قلب و وحی، منور گردد و حقایق را دریافت کند. عقل در این وجه مقلد و تابع وحی و قلب است .از دیدگاه علامه طباطبایی، عقل یکی از شریف ترین نیروهای انسانی است که می تواند کلیات و حقایق را ادراک کند. اما به تنهایی قادر به تحصیل و درک همه حقایق نیست، بلکه عقل به عنوان ابزار معرفتی انسان، دارای حیطه و قلمرو مشخص بوده و نیازمند وحی است تا به معارفی که خارج از دسترس اوست، راه یابد. عقل، نه آن مقدار ناتوان است که از فهم کتاب و سنت به نحو کلی عاجز باشد و نه آن مقدار توانمند است که بدون هیچ گونه محدودیتی بتواند به شناخت کامل خداوند و حقایق، نایل گردد. درعین حال عقل و ادراکات آن ارزشمند است، بدین معنا که می توان برای شناخت گزاره های وحیانی از آن بهره جست
نوشته
انتظار بشر از دین، به معنای میزان توانایی دین برای پاسخ گویی به نیازهای بشر و سامان بخشی به حیات اوست. دین در حقیقت، عبارت است از مجموعه معارف اعتقادی و برنامه های عملی، که از طریق عقل و وحی به بشر ابلاغ شده است. اقتضای حکمت و فیاض بودن خداوند و اتمام حجت بر بندگان، عمده ترین دلایل ضرورت بعثت انبیا است. علامه طباطبایی برای اثبات ضرورت بعثت، به جنبه اجتماعی بودن انسان توجه نموده، و شهید مطهری در این زمینه، ناکافی بودن عقل و علم برای درک همه حقایق، سامان دهی زندگی اجتماعی، هدایت، سعادت و نجات مردم را مطرح می نماید. بنا بر این، آنچه از ارسال پیامبران انتظار می رود این است که ارزش های معنوی را استوار ساخته و عدل و قسط را برپا نماید. علامه و شهید مطهری قائل به پیوستگی و ارتباط متقابل عقل و دین هستند. در این باره، علامه می گوید ما ناگزیریم علومی که محصول عقل می باشد را در فهم دین اعمال کنیم، همچنان که دین ما را به تعقل فرامی خواند. وی معتقد است که هیچ گونه تعارضی بین حکم عقل و دین وجود ندارد. شهید مطهری نیز عقل را یکی از مبانی استنباط حکم شرعی می داند، و تعارض بین عقل و دین را نمی پذیرد. قوانین اسلام به دو دسته ثابت و متغیر تقسیم می-شود، که گروه اول در ارتباط با عناصر ثابت زندگی بشر وضع شده، و گروه دوم بر تأمین نیازهای متغیر، دلالت دارد. علامه اسلام را یک دین اجتماعی معرفی می کند که در تمام شئون فردی و اجتماعی بشر مداخله می کند، و برای اصلاح فرد و جامعه علاوه بر اعتقاد به دین، به کار بستن دستورات دینی را نیز لازم می شمرد؛ و شهید مطهری، بهجت و انبساط، بهبود روابط اجتماعی و کاهش ناراحتی ها را از آثار دین و ایمان می شمرد. بدین ترتیب، دین از طریق کنترل غریزه استخدام که موجب ظلم، تجاوز به حقوق دیگران و از هم پاشیدگی جامعه می شود، جامعه را سالم و پویا نگه می دارد.
نوشته
نظریه علم دینی آیت الله جوادی آملی یکی از جدی ترین نظریات حوزه معرفت و علمی است که در سال های اخیر بیان شده است. صرف نظر از موافقت یا مخالفت با کل یا بعض اجزای این نظریه، هر کس در این حوزه فعالیت می کند ناچار است اطراف و اکناف آن را بررسی و تدقیق کند. نظریه علم دینی هم نقص علم جدید را روشن می کند و هم پایه های علم دینی را مشخص می نماید. این نظریه سه پایه دارد: علم لزوما مبانی فلسفی دارد، قوام و تمایز علوم به موضوعشان است و عقل از منابع دین و علم دینی است. آنچه مهم است و کمتر به آن توجه شده این نکته است که علی رغم نو و بدیع بودن این نظریه، بنیاد و پایه های آن ریشه در منظومه فکری علامه طباطبایی دارد. مقاله حاضر درصد تبین این مطلب و روشن کردن تاثیر علامه طباطبایی در نگرش استاد جوادی آملی است. بدین منظور ابتدا سه پایه نظریه مذکور تقریر می شود، سپس نسبت آن با مکتب فلسفی علامه سنجیده می شود اما نقد آن، جز در یک مورد، به نوشتاری دیگر واگذار می گردد.
نوشته
نوشته
مسئله حسن و قبح عقلی از بحث‌های مهم و ارزشمندی است که برای خود پایگاهی در علوم مانند علم کلام و علم اخلاق و علم اصول دارد. و از دیر زمان نحله‌های بسیاری مخصوصا مکاتب کلامی درباره آن سخن گفته‌اند، از جمله اشاعره که عقلی بودن آن را قبول ندارند و دلایلی که آنها آوردند عبارتند از اینکه اگر حسن و قبح عقلی و بدیهی بود نباید میان علم به آنها و علم به اینکه کل بزرگتر از جز است تفاوتی باشد و یا معتقدند که دروغ مصلحت آمیز که قبیح نیست و اگر حسن و قبح عقلی باشد تعیین برای خداست و گروه عدلیه که شامل معتزله و امامیه است عقلی بودن آن را قبول دارند الا اینکه امامیه احکام حسن و قبح را در عالم ربوبی جاری ندانسته اند، و دلایل معتزله بر عقلی بودن حسن و قبح اجماع عقلای بشر، انکار حسن و قبح عقلی مستلزم انکار حسن و قبح شرعی نیز است، و حسن و قبح عقلی موجب دلالت معجزه بر صدق دعوی نبوت است و اگر حسن و قبح عقلی نباشد، عکس شدن خوب و بد جایز خواهد بود و از جمله کسانی که حسن و قبح عقلی به دیدگاه آنها ورود پیدا کرد، علامه طباطبائی و شهید مطهری است که علامه به اعتباری بودن حسن و قبح اعتقاد دارد و شهید مطهری اگر چه در ظاهر به اعتباری بودن حسن و قبح معتقد است ولی در واقع این چنین نمی باشد و به عینی بودن حسن و قبح اعتقاد دارد و آثار مرتبت بر حسن و قبح عقلی عبارت است از معرفت الله یا لزوم شناخت منعم، توصیف خدا به عدل، لزوم نبوت و امامت، قبح تکلیف مالایطاق، قبح عقاب بلا بیان
نوشته
روش شناخت دین و طریق دستیابی به معارف الهی یکی از مهم ترین دغدغه های علمای دیندار است. اساسی ترین سؤال در این مورد این است که میزان و حدود عقل در این زمینه چگونه است. آیا عقل و وحی با هم سازگارند؟ در فرض عدم سازگاری با چه معیاری، شناخت از دین حاصل می شود؟ در این باره دو نگرش عمده اتحادی و تفکیکی مطرح است. این نوشتار موضوع فوق را با روش مقایسه ای مورد تامل قرار داده و به این نتیجه می رسد که اگرچه عقل مفتاح و بعضاً مصباح دین است ولی از منظر قرآن و سنت دارای لغزش و کاستی است ولذا عقل و وحی دو مرتبه از صلاحیت اسلام هستند که وحی فائق بر اولی و عقل ناظر بر دومی است آن بزگوار ادامه به بیان اختلاف سه طریق می‌پردازد طریق اول را مخصوص عموم مردم می‌داند که هر کس بر اساس ظرفیت خود از آن بهره‌مند می‌شود، اما دوطریق دیگر را مختص خواص می‌داند ایشان اگر چه طریق وحی و ظواهر دینی را مبرزتر از دو مورد دیگر یعنی عقل و کشف می‌داند، آن دو راه دیگر را هم درفهم معارف دینی کارآمد می‌شمارد به عبارت دیگر، میان این سه طریق تفکیک قائل نشده است، اما برای هر یک حیطه‌ای خاص و مرزی ضروری، در نظر می‌گیرد و از تداخل منفی طرق نهی می‌کند، همانند جایی که بخواهیم به وسیله عقل و یا کشف، نظری را بر ظواهر تحمیل کنیم. باید این حقیقت را پذیرفت که در حوزه‌های علمیه عنایتی که به صرف و نحوه و معانی و بیان و منطق و اصول فقه می‌شود، به بررسی روایات و استفاده از آنها نمی‌شود، در حوزه‌ای که پایه گذار آن امام صادق( است، اگر در کنار پرداختن به احادیثی اعتقادی می‌شد، حوزه به لحاظ آشنایی با معارف اهل بیت در درجه عالی قرار می‌گرفت و افقهای روشنی از معارف جعفری به جهانیان ارائه می‌شد، در این راه، اگر‌چه مکتب تفکیک با خلوص و هدف متعالی وارد می‌شود، برای اعمال عقاید و اهداف خود، از ابزارها و شیوه‌های صحیح معارف وحیانی و با دیدگاه اعتدالی خود در باب عقل و وحی، جایگاه هریک را به درستی بازمی‌شناساند.
نوشته
هدف از نگارش این مقاله بررسی و نقد دیدگاه‌های علامه مجلسی وعلامه طباطبایی درباره عقل است؛ در این پژوهش، معنای لغوی عقل، تعریف اصطلاحی آن از نگاه این دو اندیشمند و نقد علامه طباطبایی به علامه مجلسی در باره تعریف وی، بیان شده است. سپس چهار تفاوت برجسته عقل از نگاه این دو اندیشمند مورد توجه قرار گرفت؛ بدین صورت که علامه مجلسی برای پذیرش عقل در اصول دین جایگاهی قائل نیست و این را از روایاتی می‌گیرد که در ظاهر عدم حجیت عقل از آن برداشت می‌شود. در مقابل، علامه طباطبایی از جمله کسانی است که برای عقل جایگاه والایی قائل‌اند. سپس مباحث مربوط به تجرد عقل، ناسازگاری عقل و نقل و عقل فلسفی از نگاه هر دو شخصیت بررسی می‌شود که علامه مجلسی معتقد است ناسازگاری میان نقل و عقل موضوعیت ندارد؛ زیرا اصل حجیت عقل پذیرفتنی نیست، چه رسد به ناسازگاری میان آن دو. علامه طباطبایی معتقد است چنانچه ناسازگاری ایجاد شود اگر روایت با قرآن همخوانی نداشته باشد باید جانب عقل را گرفت. همچنین در مسئله تجرد عقل، علامه مجلسی ـ برخلاف فلاسفه ـ مجرد بودن عقل را نمی‌پذیرد. بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که علامه طباطبایی برای عقل جایگاه والایی قائل است؛ ولی کسانی همچون علامه مجلسی ـ که از جمله اخباریان معتدل است ـ باور دارند در بیشتر موارد می‌توان به نقل مراجعه کرد.
نوشته
Footer