یکی از مسائل ناظر به افعال الهی، مسأله قضا و قدر و بداء و ارتباط بین آنهاست که آیات و روایات به این مسأله تأکید زیادی دارد. نوشتار حاضر این مسأله را در اندیشه علامه طباطبایی با عرضه آن بر کتاب و سنت مورد بررسی قرار داده است. علامه قضا و قدر را بر اساس نظام علیت و معلولیت تفسیر می کند و قضا را نسبت شیء به علت تامه اش و قدر را نسبت شیء به علل ناقضه می داند. در عالَم، قانون اسباب و مسببات حاکم است و این قانون تبدیل و تبدل نمی پذیرد. از طرفی، این قانون حاکم در جهان، نیز محکوم یک قانون فوقش است که آیات و روایات این مطلب را برای خدا ثابت کردند و برای خداست که امور را تقدیم یا به تأخیر بیندازد. در سایه این دو حقیقت، یک صبغه توحیدی در روح و جان انسان پیدا می شود. حقیقت اول، انسان را به تمسک به اسباب و سنت های حاکم در جهان می کشاند؛ البته با اذن خدا. حقیقت دوم نیز انسان را به قدرت خدا که قاهر و غالب بر همه این نظام اسباب و مسببات عالم است، توجه می دهد. بله، این سبب قاهر، گاه یک سبب طبیعی نامعلوم و گاه یک سبب غیر طبیعی است. این سبب و اسباب با اختیار و عمل انسان منافاتی ندارد، بلکه تقدیر و عمل انسان به منزله روح و جسد است. در برخی از تقدیرات الهی بداء رخ می دهد و تقدیری بر تقدیر دیگر واقع می شود همچون دعا. این مسأله در آیات و روایات با تمایز بین لوح محفوظ و لوح محو و اثبات مورد تأکید قرار گرفته است که منافاتی با یکدیگر ندارد. بنابر بررسی دیدگاه علامه با توجه به آیات و روایات، بر خلاف رویکرد فلسفی رایج، قضا منحصر در عالم مجردات نیست و در عالم ماده نیز حاکم است و از‌ این‌ منظر گام جدیدی در این زمینه‌ برداشته‌ و میان دیدگاه فلسفی رایج و دیدگاه قرآن و روایات، سازگاری بیشتری ایجاد نموده‌است‌، امّا در مسأله قدر از این‌ عمومیت دست کشیده و مرتبه‌ قدر‌ را تنها به عالم ماده‌ نسبت‌ داده است و حال آنکه بر اساس آیات و روایات، قدر نیز مانند قضا‌ به‌ مرتبه خاصی از جهان‌ هستی‌ اختصاص ندارد، بلکه در تمام آن جاری است. البته در این پایان نامه، توجیهی برای این مورد افتراق نیز ارائه شده است. بنابراین، مطالبی که علامه در تبیین قضا و قدر، و به خصوص در تبیین رابطه آن با بداء مطرح نموده اند حداکثر سازگاری با آیات و روایات را دارند که توجه به این دو نظام حاکم و محکوم، انسان را در حالت بین خوف و رجاء قرار می دهد؛ و خداوند می خواهد مؤمن در این حالت زندگی کند تا به مراحل عالیه کمال و قرب به او برسد.
نوشته
روش تفسیری قرآن به قرآن یکی از پر‌سابقه‌ترین روش‌های تفسیری است که براساس آن در تفسیر آیات از سایر آیات مشابه که موضوع و محتوای آن‌ها یکسان یا نزدیک به هم است، کمک گرفته می‌شود و به تبع آن سخن از استقلال قرآن یا انحصار آن در تفسیر به میان می‌آید و نقش سایر منابع هم چون «سنّت» کم رنگ می‌شود. از آن‌جا که علّامه طباطبایی(ره) در عرصه‌ی تفسیر قرآن به قرآن پیشگام بوده، به نظر می‌رسد شناخت دیدگاه ایشان بتواند به روشن شدن ابعاد این روش تفسیری کمک کند. برخی بر این باورند که علّامه در روش تفسیری‌اش دیدگاه «قرآن محوری و سنّت مداری» را برگزیده است، امّا باید گفت که در واقع علّامه در المیزان به طور مستقیم و غیر‌مستقیم از روایات بهره‌های فراوانی برده‌ و در مواردی به صراحت بیان می‌کند که تفسیر قرآن به قرآن نیازمند «سنّت» است. بنابراین، پژوهش حاضر درصدد تبیین صحیح این روش و روش ساختن ابعاد آن است.
نوشته
یکی از مسائل بسیار مهم در قرآن کریم، سنن اجتماعی مانند هدایت، آزمایش، استدراج، امهال و ... است. اهمیّت پرداختن به این مسئله از آن روست که یک جامعة اسلامی ‌برای رسیدن به خاستگاه و جایگاه اصلی خود باید با قانون‌هایی که خداوند متعال در زندگی انسان‌ها وضع نموده، آشنا باشد، چراکه توجّه به جریان سنّت‌های الهی، بیدارکننده و حرکت‌آفرین است و انسان را بر اعمال خیر و پرهیز از اندیشه‌ها و عمل‌های نادرست برمی‌‌انگیزد. بررسی سنّت‌ها در تفاسیر معاصر به دلیل پی بردن به نحوة برداشت مفسّران از سنّت‌ها و تطبیق آنها با مسائل عصر می‌‌باشد. در این مقاله، بر آنیم به مطالعة سنّت‌های اجتماعی، در دو تفسیر «المیزان» و «فی ظلال القرآن» بپردازیم. با مقایسة این دو تفسیر، معلوم می‌‌گردد که از میان سنن، تنها در موضوع، امامت بین دو مفسّر اختلاف بنیادین وجود دارد. برای انجام کار، سنّت‌ها در دو قسم مطلق و مقیّد تقسیم‌بندی شده است و از هر قسم، سه سنّت مورد بررسی قرار می‌‌گیرد. ابزار کار در این مقاله منابع کتابخانه‌ای است.
نوشته
از آنجایی که کاربرد به جا و صحیح مواد و ابزار و روش ها و از جمله لغات یک زبان و مفاهیم یک فرهنگ (به نحوی که بهترین نتیجه در جهت نیل به هدف حاصل شود) را می توان یکی از جنبه های عدل که یکی از اصلی بنیادین حاکم بر عالم هستی است قلمداد نمود و از آنجایی که در صورت مسخ مفاهیم و واژه ها و به ویژه آنها که محمل بار فرهنگی سترگ و با ارزشی هستند؛ امکان برقراری ارتباط مناسب و مفاهمه بین آحاد و گروه های جامعه و از جمله هنرمندان و فرهیختگان با مردم تضعیف می گردد، مقاله حاضر بر آن خواهد بود تا معنا و باطن مفاهیمی همچون «سنت» و «نوگرایی» را که در فرهنگ و هنر ایرانی از اهمیتی خاص برخوردار می باشند مورد مداقه قرار دهد. در این راه منابع اصلی عبارت از زبان فارسی و فرهنگ اسلامی – ایرانی خواهد بود علاوه بر آن به جهت آن که در کاربرد برخی مفاهیم بیگانه همچون «مدرنیسم» دقت لازم مبذول نمی شود، سعی بر آن خواهد بود تا نسبت این مفهوم با مفاهیم فوق الاشاره نیز تبیین شود.
نوشته
نوشته
Footer