همواره از دیرباز مفسران و قرآن‌پژوهان، دانش اسباب نزول را یکی از مقدمات ضروری پرداختن به تفسیر به‌شمار آورده‌اند؛ چنان‌که به روشنی می‌توان حضور پررنگ آن را در کتب تفسیری دریافت، حضوری دامنه‌دار که با تاریخ تفسیر گره خورده است. اندیشمندان علوم قرآنی نیز کوشیده‌اند تا با بحث از چیستی و کارکرد اسباب نزول، تعابیر حاکی از آن و قواعدی که به کاربست آن در تفسیر مربوط می‌شود، این دانش را ضابطه‌مند کنند. علامه طباطبایی به عنوان یک مفسر و نظریه‌پرداز تفسیر که شیوه‌ی تفسیری قرآن به قرآن را ابزار خود در فهم مراد و مقصود آیات قرآن برگزیده است؛ در مقام نظر در برخی مواضع با دیدگاه سایر اندیشمندان علوم قرآنی در باب اسباب نزول همراه و همسو بوده است، اما مواضعی نیز مخالف با سایر نظراتی است که حکایت از کارکرد کلان اسباب نزول در تفسیر دارد. البته خاستگاه نظریه‌ی علامه طباطبایی به انگاره‌های وی از متن قرآنی بازگشت می‌کند. چنان‌که پیوسته می‌کوشد تا متن قرآنی را از تعلق داشتن به مولفه‌های بیرونی چون اسباب نزول که رنگ مکانی و زمانی به آیات داده و آن را محدود به حوادث عصر نزول می‌کند، برهاند. علامه طباطبایی در مقام عمل، به برخی از دیدگاه‌هایی که در این باب مطرح کرده پای‌بند بوده است، اما در بحث کارکرد روایات اسباب نزول در المیزان، عملکرد وی صورت دگرگونه‌ای می‌یابد. چنان‌که بخشی از عملکرد وی، نشان از کارکرد تفسیر در اعتبار اسباب نزول و بخشی نیز حاکی از نقش اسباب نزول در تفسیر آیات قرآن است.
نوشته
قرآن کریم طی بیست‌ و‌ سه سال به‌صورت تدریجی و با هدف هدایت تمام مخاطبانش در هر زمان و مکانی بر پیامبر اکرم (ص) نازل شده ‌است. در این‌ حال بین نزول پاره‌ای از آیات آن و واقعیت‌های محیط نزول، رابطه‌ای وجود‌ داشت که گاه حادثه-ای زمینه نزول آیه یا سوره‌ای را فراهم می‌آ‌ورد. به کلّ شرایط و موقعیت‌های زمانی، مکانی و شخص یا گروهی که این زمینه‌ها را فراهم می‌آورد، اسباب‌نزول گفته ‌شده‌ است. اندیشمندان در حوزه اسباب‌نزول رویکردهای بعضاً متفاوتی ارائه نموده‌اند که برخی از آن‌ها به تعریف و تبیین بهتری از رابطه میان محیط نزول و نزول آیات رسیده‌اند. نگارنده در این پژوهش با هدف دستیابی به مناسب‌ترین الگو در موضوع رابطه اسباب‌نزول و متن قرآن، به ‌شیوه توصیفی- تحلیلی به بررسی و تحلیل دیدگاه-های دو اندیشمند اسلامی معاصر یعنی "نصرحامد ابوزید" و "علامه طباطبایی" پرداخته ‌است. نتایج حاصل از این پژوهش نشان می‌دهد که به‌ جهت تفاوت مکتبی- علامه شیعه و ابوزید سنی معتزلی- و محیطی این دو اندیشمند، تفاوت‌هایی در دیدگاه‌های هر ‌یک در‌ مورد قرآن و مباحث پیرامون آن وجود ‌دارد و در‌ عین‌ حال به ‌دلیل اینکه هر‌ دو متفکر، مسلمان و هم-عصر و نو‌اندیش هستند شباهت‌هایی نیز در رویکردهای آن‌ها دیده‌ می‌شود. در کل، تعریف و رویکرد ابوزید که در آن از اندیشه‌های قرائت متنِ به‌روز دنیا، استفاده نموده‌ است و به‌ دنبال ارائه تفسیری نو و بازسازی ‌شده از دین بوده‌ است، کار‌ساز‌تر می‌نُماید. البته باید با تحلیلی منصفانه و دقیق، آسیب‌شناسی شده و مورد استفاده قرار گیرد. در‌مقابل، علامه نیز که تفکراتش صبغه شیعی دارد و در محیط ایران، که با ویژگی‌های زمانیِ نهضت بیداری جهان اسلام در‌گیر بود، زندگی می‌کرد. او به نگارش تفسیری نو از قرآن پرداخت که نتایج کارش قابل تحلیل و کاربرد فراوان است. البته در صورتی‌ که فضای گفتمانی علامه، باز و پویا در ‌نظر گرفته‌ شود.
نوشته
این مقاله با بررسی دو مورد از برجسته‌ترین آثار تفسیری این دوره، المیزان، اثر علامه طباطبایی (از تفاسیر برجسته شیعه)؛ و تفسیر المراغی، اثر مراغی (از تفاسیر برجسته تسنن) به جایگاه اسباب نزول در تفاسیر معاصر پرداخته و دیدگاه‌های این دو مفسررا درباره اسباب نزول بررسی کرده است. علامه طباطبایی هرچند به اقتضای مکتب تفسیری‌اش برای فضای نزول و همچنین سبب نزول، نقش مهمی در تفسیر آیات قائل نیست، با این حال، ذکر روایات شان یا سبب را در روشن شدن مضمون و مورد نزول آیه موثر می‌داند و در بحث تفسیر روایی خود آن‌ها را آورده و گاه تفسیر خود را با آن‌ها تایید کرده است. اما مراغی، بیش از سیصد روایت سبب نزول را در تفسیر خود ذکر کرده است و اگر درباره آیه یا سوره، سبب نزولی نقل شده باشد که مورد تایید خودش باشد – یعنی صحیح باشد – آن را گزارش کرده است. روش مراغی در نقد و بررسی روایات این‌گونه است که آن‌ها را با قرآن و دلایل عقلی محک می‌زند.
نوشته
Footer