آن فقید سعید فرمودند:
من وقتی از تبریز به قم آمدم، و درس اسفار را شروع کردم، و طلاب بر درس گرد آمدند و قریب به یکصد نفر در مجلس درس حضور پیدا میکردند. حضرت آیه الله بروجردی رحمه الله علیه اولا دستور دادند که شهریه طلابی را که به درس اسفار می آیند قطع کنند.
و بر همین اساس چون خبر آن به من رسید، من متحیر شدم که خدایا چه کنم؟ اگر شهریه طلاب قطع شود، این افراد بدون بضاعت که از شهرهای دور آمده اند و فقط ممر معاش آنها شهریه است چه کنند؟ و اگر من به خاطر شهریه طلاب، تدریس اسفار را ترک گویم، لطمه ای به سطح علمی و عقیدتی طلاب وارد می آید؟
من همینطور در تحیر بسر می بردم، تا بالاخره یکروز که بحال تحیر بودم و در اتاق منزل از دور کرسی میخواستم برگردم چشمم به دیوان حافظ افتاد که روی کرسی اتاق بود. آن را برداشتم و تفال زدم که چه کنم. آیا تدریس اسفار را ترک کنم یا نه؟ این غزل آمد:
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
دیدم عجب غزلی است و این اشعار به من چنین می فهماند که تدریس اسفار لازم است و ترک آن در حکم کفر سلوکی است.
حسینی طهرانی، محمدحسین. مهر تابان: یادنامه و مصاحبات تلمیذ و علامه محمدحسین طباطبائی تبریزی. بی جا: انتشارات باقر العلوم، [1417ق. = 1375]. ص. 60