دختر گرامی علامه می گوید: تربیت ما منحصرا در هنگام کودکی صورت نگرفت، من پس از ازدواج هم همیشه از رهنمودهای پدرم بهره می بردم. مثلا اوایل ازدواج، هر وقت به خانه پدرم می رفتم سفارش می کردند: مبادا کاری کنی که موجبات ناراحتی خانم (مادر شوهر) فراهم شود که خدا از تو نمیگذرد، تو باید به او خدمت کنی.
علاقه ایشان به فرزندانشان زیاد بود. این سال های اخیر که ما در تهران اقامت داشتیم من هفته ای دو سه بار به ایشان سر میزدم ولی مشخص نبود که چه وقت هایی می روم. منتها هر وقت میرفتم خانمشان (همسر دومشان) می گفتند که سه-چهار ساعت است که ایشان قدم میزند و منتظر تواست. وقتی می پرسیدم شما از کجا می دانستید که من می آیم، جواب مشخصی نمی دادند و بالاخره هم نفهمیدم چه طور می دانستند که من چه وقت به آنجا می روم.
بعد شهادت فرزندم (حسن) به تهران آمدند ولی من نمی دانستم چه طور با ایشان برخورد کنم که ناراحت نشوند و اتفاقا ایشان هم این فکر را در مورد من داشتند. وقتی آمدند، پرسیدند:
"نجمه من چه بگویم به تو؟" گفتم: "هیچی، شکر خدا" گفتند: "احسنت!" نه ایشان به روی خود آوردند و نه من. گفتند: "شکر خداوند اگر بچه ای به تو داد، خوبش را داده است"
لقمانی، احمد. علامه طباطبایی میزان معرفت. تهران: موسسه انتشارات امیر کبیر، شرکت چاپ و نشر بینالملل، 1380 ،1382. ص. 71