از همان زمان طلبگی ما در قم که من زیاد بمنزلشان میرفتم، هیچگاه نشد که بگذارد ما با ایشان بجماعت نماز بخوانیم، و این غصه در دل ما مانده بود که ما جماعت ایشان را ادراک نکرده ایم، و از آن زمان تا بحال، مطلب از این قرار بوده است، تا در ماه شعبان امسال (یهکهزار و چهارصد و یک هجریه قمریه) که به مشهد مشرف شدند و در منزل ما وارد شدند ما اتاق ایشان را در کتابخانه قرار دادیم تا با مطالعه هر کتابی که بخواهند روبرو باشند، تا موقع نمازمغرب شد. من سجاده برای ایشان و یکی از همراهان که پرستار و مراقب ایشان بود پهن کردم و از اتاق خارج شدم که خودشان به نماز مشغول شوند و سپس من داخل اتاق شود، و به جماعت اقامه شده اقتدا کنم، چون میدانستم که اگر در اتاق باشم، ایشان حاضر برای امامت نخواهند شد. قریب یک ربع ساعت از مغرب گذشت. صدائی آمد، و آن رفیق همراه مرا صدا زد چون آمدم گفت: ایشان همینطور نشسته و منتظر شما هستند که نماز بخوانید. عرض کردم: من اقتدا میکنم! گفتند: "ما مقتدی هستیم" عرض کردم استدعا میکنم بفرمایید نماز خودتان را بخوانید! فرمودند: ما این استدعا را داریم. عرض کردم: چهل سال است از شما تقاضا نموده ایم که یک نماز با شما بخوانیم تا به حال نشده است، قبول بفرمایید! با تبسم ملیحی فرمودند: یک سال هم روی آن چهل سال. و حقا من در خود توان آن نمیدیدم که برایشان مقدم شده، و نماز بخوانم. و ایشان به من اقتدا کنند. و حال شرم و خجالت شدیدی به من ره داده بود. بالاخره دیدم ایشان بر جای خود محکم نشسته و بهیچوجه من الوجود تنازل نمی کنند، من هم بعد از احضار ایشان صحیح نیست خلاف کنم، و به اتاق دیگر بروم و فرادی نماز بخوانم. عرض کردم: من بنده و مطیع شما هستم، اگر امر بفرمایید اطاعت میکنم! فرمودند: امر که چه عرض کنم، اما استدعای ما این است.
حسینی طهرانی، محمدحسین. مهر تابان: یادنامه و مصاحبات تلمیذ و علامه محمدحسین طباطبائی تبریزی. بی جا: انتشارات باقر العلوم، [1417 ق. = 1375]. ص.51