در یکی از روزها که علامه طباطبایی در تهران اقامت داشت پروفسوری که در رشته طب مشغول خدمات پزشکی بود، به محضرش رسید و گفت: من که به درمان بیماران خود مبادرت می ورزم، احساس می کنم نیمی از اختیار آنان بدستم می باشد و قادر نیستم بیش از این موثر باشم، بعد از مدتی به مطالعات روانشناسی روی آوردم و از این طریق توانایی خود را افزون ساختم، سپس به تحقیق در خصوص اندیشه های مذهبی پرداخته و پس از مطالعه آیین خود که مسیحیت بود اثر بیشتری احساس نمودم، مطالعات خویش را در این مورد ادامه داده و وقتی اسلام را مورد بررسی قرار دادم، دیدم تاثیر عمیقی دارد و اکنون به ایران آمده ام تا به صورت مفصلتری راجع به اسلام و خصوصا تشیع مطالعه کنم البته برای این منظور به برخی کشورهای اسلامی چون مصر نیز سفر نموده ام، از شما می خواهم که در این مورد رهنمودی بفرمایید.
علامه که به هنگام سخن گفتن این طبیب خواهان حق و شیفته معرفت، سراپا گوش بود و از این عطش دینی بسیار به وجد آمده و هیجان زده بود، در جواب وی جمله ای کوتاه فرمود: در معرفی اسلام همین بس که به شما اجازه مطالعه، تحقیق، تدبر و بررسی می دهد و شما دراین زمینه مختار و آزاد هستید، آن پرفسور با استماع این جمله شگفت زده دستانش را بالا برد و چنین جواب قانع کنندهای را تحسین نمود.
گلی زواره، غلامرضا. جرعه های جانبخش: فرازهایی از زندگی علامه طباطبایی. موسسه فرهنگی انتشاراتی حضور. ص. 112