عنوان
کلید واژه
عنوان : داستان شاگرد بنا

توضیحات :

علامه طباطبایی برای یکی از شاگردان خود حکایتی را بدین شرح نقل کرده است: در ایامی که از نجف بازگشته و در تبریز به سر می­ بردم در یکی از روزها از طرف مرحوم زنوزی قاصدی آمد و مرا احضار کرد، چون خدمت ایشان رسیدم فرمود: فلانی (منظور علامه طباطایی است) ماجرایی پیش آمده که در کم کیف آن مبهوتم و بدنبال آن آقای زنوزی گفتند: چند روز در منزل کار بنایی داشتیم، بنا با شاگردش مشغول کار بودند، کارهای دقیق شاگرد توجه­ ام را جلب کرد، می­ دیدم کارهایش را به خوبی انجام می­ دهد و نمی­ خواهد وقت تلف شود.

ظهر که استادش برای صرف نهار به منزل می­ رفت در همان محل کار می­ ماند و ابتدا تجدید وضو می­ کرد و نمازش را در اول وقت می­ خواند سپس دستمال کوچک خویش را باز می­ نمود و غذای ساده­ ای که با خود آورده بود می­ خورد و بلند می­ شد و مقدمات کار را فراهم می­ کرد تا استادش برسد و وقتی استاد می­ آمد با تلاش زیادی همراه وی کار را ادامه می­ داد، در یکی از روزها بنا به وی گفت برو از همسایه نردبانی بگیر و بیاور جوان رفت ولی بر خلاف انتظار، دیر آمد و لذا هنگام عصر که استادش به خانه رفت، نزد وی رفته و ضمن احوالپرسی از او پرسیدم در آوردن نردبان انتظار نبود که تاخیر نمایی، چرا دیر کردی!؟ جوان کارگر لبخندی زد و گفت: دلیل دیر آمدنم تنگی کوچه بود و اگر مواظبت نمی­ کردم ممکن بود دیوارهای مردم بر اثر برخورد با نردبان خراش بردارد! آقای زنوزی ادامه دادند: از پاسخ قانع کننده این جوان بیش از پیش متعجب شدم، از او پرسیدم آیا می­ شود امام زمان (عج) را دید؟ بلافاصله با حالتی کاملا عادی گفت: بلی انفاقا این هفته به تبریز تشریف آورده بودند، پرسیدم لباس امام چگونه بود؟ پاسخ داد: به لباس پاسبانی بودند!

مشکل مرحوم زنونی که سبب حیرت او شده بود همین نکته بود و از این جهت علامه طباطبایی را خواسته بود تا از او بپرسد چگونه می­ شود امام زمان به لباس پاسبانی باشند؟ علامه پاسخ می­دهد: همه عالم از آن حضرت مهدی (ع) است و لذا برای آن حضرت مکان و یا لباس و شبیه اینگونه مسائل مشکلی ایجاد نمی­ کند. محمدهادی فقیهی که این داستان را از زبان علامه شنیده است می­ گوید: از معظم له درباره صحت این داستان نظرخواهی کردم، ایشان فرمودند: قرائن به گونه­ ای است که قضیه حقیقت داشته و او از جوانانی بود که امام زمان (عج) را می­ دیده است. سپس علامه طباطبایی افزوده است: با توجه به اینکه نشانی آن جوان را داشتم به سراغش رفتم ولی متاسفانه موفق به یافتنش نشدم.

گلی زواره، غلامرضا. جرعه­ های جانبخش: فرازهایی از زندگی علامه طباطبایی. موسسه فرهنگی انتشاراتی حضور. ص. 277

اشخاص مرتبط
درج نظر
نام و نام خانوادگی :
ایمیل :
متن نظر :
تصویر امنیتی :
Footer