آیه الله ابراهیم امینی گفته است: سال 1326 هـ.ش که به قم آمدم، شاگردان استاد خیلی محدود بودند و از 5-6 نفرتجاوز نمی کردند، از مطالب جالبی که فراموش نمی کنم این است که در جلسه اولی که خدمت ایشان رسیدم زمستان بود و ایشان پوستینی پوشیده و مشغول درس بودند، تا مرا دیدند در اثر حیای خاصی که داشتند حالشان تغییر کرده و عرق کردند و صورتشان قرمز شد، به طوریکه نتواستند درس را ادامه دهند و درس را تعطیل کردند و بعد که حالشان عادی شد مشغول تدریس شدند.
وی در جای دیگری خاطره ای بدین شرح را نقل کرده است: ایشان مریض بودند درهمان مریضی آخرشان که منجر به ارتحال ایشان شد، خدمتشان رسیدم -ایشان در بستر خوابیده بودند- قدری که نشستم و احوالپرسی کردم خواستند بلند شده و به دستشویی بروند، خادمی زیر بغلشان را گرفته و علامه که از زیر پتو بیرون آمدند، پتو را بدست خودشان گرفتند و همراه خودشان برند، یعنی همانطور که زیر پتو بود و قبا نداشت و با پیراهن بود وقتی که بیرون آمد از آن شرم ذاتی این پتو را به خودش پیچیده بود و آن را محکم در دستش گرفته بود، من که پهلوشان می رفتم دیدم ایشان پتو را رها نمی کند.
گلی زواره، غلامرضا. جرعه های جانبخش: فرازهایی از زندگی علامه طباطبایی. موسسه فرهنگی انتشاراتی حضور. ص. 384