عنوان
کلید واژه
عنوان : جوان و مسئله فلسفی

توضیحات :

استاد فاطمی نیا:

عالمی می­ گفت: مرحوم استاد طباطبایی، با آن پایگاه رفیع علمی و فلسفی، با مشکلی فلسفی رو به رو شدند و کسی هم نبود که پاسخ ایشان را بداند. همان روزها، همراه خانواده، به یکی از آبادی­ های کوچک اطراف تهران مسافرت می­ کنند. در آن جا فرزندان خردسال استاد، از پدر درخواست توت می­ کنند؛ استاد هم با کمال سادگی و تواضع، کاسه­ای به دست گرفته و برای خرید توت از خانه خارج می­ شوند. به وسط روستا که می­ رسند، جوانی در زی اهل همان ده، ایشان را می­ بیند و بی­ مقدمه به علامه می­ گوید: آن مشکل فلسفی شما راه حلی دارد؛ بیایید به شما بگویم. و همان جا با چند جمله، اشکال علامه را حل می­ کند، اما استاد طباطبایی در آن لحظه غافل از این بودند که این جوان از کجا می­ داند ایشان درگیر این سوال است و اصلا او کیست؟! و ... به هر حال، جوان خداحافظی می­ کند و می­ رود. فردای آن روز، علامه به همان جا رفته و از بقالی می­ پرسند: شما جوان باسوادی با این شکل و سمات دارید؛ او کجاست؟ بقال می­ گوید: چنین کسی در این روستا نیست و اصلا یک نفر هم در این جا الفبا نمی­ داند!

باری، روشن نشد که آن جوان که بود و از کجا بود و ...، اما آن عالم ادامه داد: این از تواضع استاد بود که مشکل شان این گونه حل شد.

تهرانی، علی. ز مهر افروخته: ناگفته­ های نغز، همراه کامل­ترین مجموعه اشعار ازحضرت علامه سید محمدحسین طباطبایی. تهران: سروش، 1381. ص.36

(برچسب ها: سفر)

اشخاص مرتبط
درج نظر
نام و نام خانوادگی :
ایمیل :
متن نظر :
تصویر امنیتی :
Footer