به درستی یادم نیست که چه مناسبتی بود، که تعدادی دانشجویان دختر از تهران و اصفهان به قم آمده بودند. که برخی از آن جمع به من (انصاریان) گفتند که میخواهند به ملاقات علامه طباطبایی بروند و از من خواستند تا پادرمیانی کنم از علامه اجازه ملاقات بگیرم، آن زمان علامه به خاطر کهولت سن و ناراحتی های بسیار که بیماری هم ایشان را بسیار آزار میداد ترجیح می دادند که تنها باشند، به آن جمع تنها قول به عرض رساندن پیام آنان را دادم چون احساس می کردم شاید علامه با آن وضعیت جواب رد بدهند، خدمت ایشان رسیدم و درخواست دانشجویان را به ایشان عرض کردم. ایشان با آن بلند نظری خاص خود و لطف و محبتی هم که به من داشت مثل همیشه فرمودند: چشم، تشریف بیاورید. خوشحال شدم و زمینه برگزاری جلسه را مهیا کردیم و رفتیم محضر علامه، پس از تمام شدند تعارفات و حرفهای عادی، به علامه عرض کردم: آقا این خانم ها متدین و به دین و اهل بیت (علیهم السلام) علاقه مند هستند، وجود حاکم بودن فضای فرهنگی نامناسب بر دانشگاه ها وجود اینها خود نعمتی است. نصیحتی بفرمایید تا به کار خود دلگرم شوند. علامه که نگاه نافذ و زیبایشان پایین بود فرمودند: چشم. اول فکر کردم که می خواهند نیم ساعتی صحبت کنند و مثل همه آقایان با تشریفات خاص، ابتدا مقدمه و سلام و صلوات و موخره بچینند و تشکر کنند، ولی بدون هیچ مقدمه ای لب به سخن گشود و فرمود:« با خدا باشید و از خدا حساب ببرید. خداوند را در همه جا حاضر و ناظر بدانید. همه چیزتان برای او باشد و از او مدد بخواهید که یاری رسان تنها خداوند است و بهترین یار و یاور و مونس و رفیق و دلسوز اوست و بس. خدا، خدا، خدا، من چیز دیگری نمی توانم بگویم.» این چند جمله کوتاه چنان تاثیر عمیقی بر حاضران گذاشت که همگی با چشم گریان و گونه اشک آلود با ایشان خداحافظی و جلسه را ترک کردند، آنچه آن روز برای من جالب بود، مخاطب شناسی علامه بود ایشان با پی بردن به این که آنان دانشجو هستند، زاویه ورودشان به سخن کوتاهشان هم زاویه ای حوزوی و خاص مخاطب حوزه نبود، و بودن خطبه خوانی ابتدا سریع رفتند سراغ اصل مطلب. رفت وآمد ما با حضرت علامه طباطبایی و تلاش برای بهره گیری خود و یا دوستان فرهنگ و علم از محضر ایشان تا انقلاب به همین صورت بود و پس از انقلاب هم ادامه یافت. البته در سالهای آخر عمر مبارکشان به واسطه از دست دادن همسرشان و نیز مشکلات دیگر تا زمانی که همسری مومنه و فاضله ای دیگر گرفتند بسیار تنها و گوشه گیر شده بودند.
انصاریان خوانساری، محمدتقی. آشنای آسمان (یادنامه آیت الله حاج سید محمدحسین طباطبایی). قم: انصاریان، 1393. ص.84